بهبوحه انقلاب نوزده ساله بودم و خونی عصیانگر در مشت داشتم به سوسیالیسم اعتقاد داشتم و آزادی و صلح را در یقین ترجمه میکردم دموکراسی مثل یک سیب تازه آماده چیدن از شاخه بود و لذت گاز زدن و چشیدن طعم شیرین آن را داشتم . هنوز دیو قصه به تاخت و تاز و کشتار دست نبرده بود . از دترمینیسم تاریخی مارکس و اصول دیالکتیک و اسلام شریعتی و مجاهدین و نوشتههای آرمان مستضعفین و فدائیان خلق همه چیز برایم تازگی داشت و دندانهایم سفید و درخشان بود . درخشانتر از آن بود که بتوانم آگاهی و بیداری را گاز بزنم . و تلخی فریب غالب بود و امروز که آن جوان بزرگ شدهام همان نگاه را ندارم زود ملتهب میشوم ضعیفتر وناتوانتر خود را میبینم . جهان ِ ترا مچاله میکنند وبه رویایی که به آن اعتقاد داشتی ، بدون هیچ ترحمی و به ناچار روح آدمی عزادار میشود و پشت میکند . چند روز پیش اکبر محمدی در نهمین روز اعتصاب غذا جان داد و امروز احمد باطبی در نهمین روز اعتصاب است وي اعلام كرده است كه به هيچ وجه اعتصاب غذاي خود را نخواهد شكست حتي اگر از بين برود . انسان وقتی بدنیا میآید گریه و داد و فریاد میزند و با فریاد زاده میشود و در زندگی بعضیها هنوز این فریادها تمامی ندارد .
0 نظرات:
ارسال یک نظر