در سرزمین نفرین شده من
سمفونی هستهای را یک نواخت میزنند
و گرسنگی را به قرینه چشمان میچسبانند
در خود فرو میروم ، از سر دریغ
چطور میتوانم
با خشت خشت ویرانی
نجوای دوباره میسازمت وطن را بازگو کنم
چطور میتوانم
با دیدگان خشکیده ، کنده ِ جان داده از تیغ تبر را آبیاری کنم
تا زایش جوانهای ، یا که ساقه نو رسی را ببینم
ای پلنگان و شیران ، اگر نباشید
روبه مکار
این سرزمین را ، با عربدههای جهالت یک جانی
به ویرانه میکشد
و دیوان تاریخ زرنگار ما را به زنگار زمان میسپارد
بر شاهرگ سرزمین من دوباره جغدی نیمه شب میخواند
میروم سهم مرگم را از تاتاریان بگیریم
در دم دمای صبح ای پلنگان و شیران
اگر نباشید...
ح مقدم (بادبان )
حوض
۱ سال قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر