امروز 11 اردیبهشت روز جهانی کارگر در ایران زندانیان سیاسی اسیر حکومت در همبستگی با کارگران و معلمان اعتصاب غذا میکنند. اگر چه بین ما غربت نشینان و زندانیان و کارگران و معلمٌان کیلومترها فاصله وجود دارد ولی باور کنید هیچ فاصلهای بین خواستههایمان نیست. اگر زندانی زیر کابل و شلاق بازجو برای همبستگی دست به اعتصاب غذا میزند پس چرا من که در فضای امن و آزاد زندگی میکنم نباید در این همبستگی شرکت کنم!! امروز غذا بی غذا
سر انگشتان آرزومند
در پیش روی دار قالی
دخترک در کارگاه تنهاییاش
می بافد با رجهای موازی،
لحظه به لحظه زندگی را
رؤیای کودکانهاش را، در نور بی گناه چشمهایش
به اعماق آبی آسمان پرواز میدهد
و می بافد رنگهای عشق را
در قامت نحیف رنگ پریده اش
تار و پود درد می ماند
در پیش روی دار قالی سر انگشتان آرزومند
در ترنمی حزین میان حنجره
شکوفه ها و بنفشه ها را گره میزند
نقش میدهد پرواز پرندگان را
نور آفتاب پیر تنها مرهمی است بر سردی وجودش
که ریشه میزند از روزنه کارگاه
در خمیازه حاشیه زمان
در باغچه پر نقش ونگار دخترک
شکوفه ها روئیدند، پرندگان بی طاقت آشیانه زدند
بروی ابریشم خوش نگار
خدای در تبعید پشت پلکهای انتظار
میگشاید به آرامی صندوقچه شب را
با درخشش پولکان نقرهای در آسمان
و داس تاراج میگذرد از گلوگاه شکوفهها و پرندهها
و رنگ خونین زخمها را
به ضیافت کفشهای مرفه میبرند
دخترک شعر من کمتر از قالی دستبافش عمر میکند
بر روی سنگ گور شکستهِ آن بانوی دار قالی
فریاد خون ِ خاموش ِ ربوده شده ِ پژمرد
اشگ اندوه انگشتان او بود
که امشب گونه هایم را خیس میکرد
ح مقدم (بادبان)
سر انگشتان آرزومند
در پیش روی دار قالی
دخترک در کارگاه تنهاییاش
می بافد با رجهای موازی،
لحظه به لحظه زندگی را
رؤیای کودکانهاش را، در نور بی گناه چشمهایش
به اعماق آبی آسمان پرواز میدهد
و می بافد رنگهای عشق را
در قامت نحیف رنگ پریده اش
تار و پود درد می ماند
در پیش روی دار قالی سر انگشتان آرزومند
در ترنمی حزین میان حنجره
شکوفه ها و بنفشه ها را گره میزند
نقش میدهد پرواز پرندگان را
نور آفتاب پیر تنها مرهمی است بر سردی وجودش
که ریشه میزند از روزنه کارگاه
در خمیازه حاشیه زمان
در باغچه پر نقش ونگار دخترک
شکوفه ها روئیدند، پرندگان بی طاقت آشیانه زدند
بروی ابریشم خوش نگار
خدای در تبعید پشت پلکهای انتظار
میگشاید به آرامی صندوقچه شب را
با درخشش پولکان نقرهای در آسمان
و داس تاراج میگذرد از گلوگاه شکوفهها و پرندهها
و رنگ خونین زخمها را
به ضیافت کفشهای مرفه میبرند
دخترک شعر من کمتر از قالی دستبافش عمر میکند
بر روی سنگ گور شکستهِ آن بانوی دار قالی
فریاد خون ِ خاموش ِ ربوده شده ِ پژمرد
اشگ اندوه انگشتان او بود
که امشب گونه هایم را خیس میکرد
ح مقدم (بادبان)
0 نظرات:
ارسال یک نظر