وقتی مهدی میراشرافی نماینده وقت مجلس شورای ملی پس از تصرف رادیو به همراه زهدای برای اولین بار خبر سقوط دولت ملٌی دکتر محمد مصدق را به آگاهی مردم رساند و کودتاچیان از خراب کردن منزل مصدق و قطعه قطعه کردن دکتر فاطمی خبر میدادند، شاید نمیدانستند صدای بزرگترین رهبر سیاسی تاریخ معاصر ایران خاموش ناپذیر است.
آن پیر احمد آباد که آفتاب عمر خود را در وادی غروب میدید و دیر یا زود باید به راهی میرفت که همه ناگزیر خواهند رفت، روزی در مجلس شورا به نمایندگان و به مردم ایران گفته بود
چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزه ملٌی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد. اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان برما مسط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سو که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملٌت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمیرود
و آن زمان که سرهنگ نعمت الله نصيرى که مامور ابلاغ فرمان عزل مصدق از نخست وزيرى بود، و دست افشان و پاکوبان به جلوی دوربین عکاسی رفت تا فرمان عزل مصدق را برای ثبت در تاریخ نشان دهد ، خبر نداشت که روزی خود او با اوجگیری انقلاب ضد سلطنتی مورد عنایت خاص اعلیحضرت آریامهر قرار خواهد گرفت و به دستور ملکوتی و برای ثبت در تاریخ برای آرام کردن تنشهای انقلاب مردم خود او به زندان خواهد رفت تا خوراک قصاب صادق خلخالی شود
بعد از 28 مرداد وقتی برای مصدق دادگاه فرمایشی در سلطنت آباد برپا کردند در آن دادگاه گفت
« . . به من گناهان زیادی نسبت دادند ولی من خود میدانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم بیگانگان نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران کوتاه کردم و در تمام مدت زمامداری در سیاست خود یک هدف داشتم و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود . . . »
وکیل تسخیری دکتر مصدق هم بعد از جریان محاکمه او از طرفداران و هواخواهان او شد
وقتي كه مجله تايم دكتر محمد مصدق را به عنوان مرد سال برگزيد. اين جملات پاراگراف ابتدايي متن هفتهنامه تايم در هفتم ژانويه 1953 بود.
روزي روزگاري در سرزميني كوهستاني در فاصله بغداد تا درياي خاويار مردي فرزانه زندگي ميكرد. اين مرد فرزانه، پس از عمري اعتراض به مسيري كه پادشاهي در پيش گرفته بود، نخست وزير آن قلمرو گرديد. پس از چند ماه تمامي جهان نظاره گر رفتار و گفتار او، لطايف، اشكها و خشم او گرديد. اما در پس اين رفتار عجيب و غريب موضوعات بنيادي جنگ يا صلح، پيشرفت يا عقبگرد قرار داشت، موضوعاتي كه سرزمينهايي بسيار دورتر از كوهستان او را تحت الشعاع قرارداد.
یکی از شخصیتهای شاخص فرهنگی که جسورانه به دفاع از مٌلی شدن صنعت نفت و حمایت از مصدق برخاست علی اکبر دهخدا بود و مقالاتی را نیز بر علیه حکومت استبدادی انگلستان نوشت. طرفداری دهخدا از مصدق و یارانش تا به آنجا بود که وقتی کودتای بیست و هشت مرداد به پیروزی رسیده بود و سربازان شاه به دنبال دکتر فاطمی یار وفادار دکتر مصدق میگشتند تا او را دستگیر کنند به خانه دهخدا ریختند و و خانه او را برای پیدا کردن دکتر فاطمی به هم ریختند و چون او را نیافتند، دهخدا را بازداشتش کردند و با شکنجههای بسیار سعی کردند تا حرفی از زیر زبان آن پیرمرد بیرون بکشند.
و حتی بعد از کودتای 28 مرداد وقتی صدای آمریکا در نظر داشت برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا که از نيويورک پخش میشد مصاحبهای با دهخدا انجام دهد و از سوابق ادبی و از آثار او سخن بگوید در جواب درخواست صدای آمریکا دهخدا در نامهای محترمانه نوشت
جناب آقای سی. ادوارد. ولز، رئيس ادارۀ اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
نامه مورخه 19 ديماه 1332 جنابعالی رسيد، و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشار بدهيد متشکرم.
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعضی از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدی مفيد بود؛ برای اينکه ممالک متحده آمريکا، عدٌه ای از مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکرٌرات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد..
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را در اين باره بگويم و اگر خوب بود حُسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم، بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند معرفی کند. و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که خانه های قراء و قصبات آنجا، در، و صندوق های آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوق ها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند. معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.
اينهاست که از اين گوشه آسيا شما می توانيد به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند، و از طرف ديگر به فارسی، به عقيده من خوب است که در صدای آمريکا، طرز آزادی ممالک متحده آمريکا را در جنگ های استقلال، به ايرانيان بياموزيد و بگوييد که چگونه توانسته ايد از دست استعمار خلاص شويد؟ و تشويق کنيد که واشنگتن ها و فرانکلن ها در ايران، برای حفظ استقلال از همان طرق بروند.
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد.
دولت دکتر محمد مصدق با کودتای 28 مرداد ساقط شد ومصدق 13 مرداد سال 1335 پس از تحمل سه سال زندان به احمد آباد (ساوجبلاغ) تبعید شد و به مدت 10 سال و هفت ماه در این روستا تحت نظر بود بعد از انقلاب هم پیشوای آزادی و استقلال ایران مورد بیمهری حکومت آخوندی قرار گرفت
خمینی در یکی از سخنرانیهایش که یک جملهبندی و استفاده فعل فاعل درست حسابی و بجا در آن نمییابید آشکارا به مصدق حمله میکند که فایل صوتی آن را میتوانید در اینترنت دانلود کنید خمینی گفته است
آقايان سر يک ملى شدن چيز، امروز ديديد که التماس مى کنند که بگذاريد يک قدرى بگذرد. يک قدرى بگذرد ببينيم ملى چطورى است. ما چقدر سيلى از اين مليت خورديم. من نمى خواهم بگويم که در زمان مليت، در زمان آن کسى که اينهمه از آن تعريف مى کنند (دکتر محمد مصدق)، چه سيلى به ما زد آن آدم! من نمى خواهم بگويم که طلبه هاى مدرسه فيضيه را به مسلسل بستند در آن زمان. همان طور که در زمان پهلوى بستند که من و آقاى حائرى بالاى سر اين جوانهايى که از مدرسه فيضيه به تير بسته شده بودند، رفتيم و اطبا جرات نمى کردند بنويسند اين زخمى شده است. بروند کنار اينها! بروند گم بشوند اينها! اينها منحل بايد باشند. ما نمى توانيم تحمل کنيم به اينکه هر کس هر جورى دلش مى خواهد خير، من دلم مى خواهد که حالا دمکرات باشد، من دلم مى خواهد که ملى باشد، من دلم مى خواهد که ملى و اسلامى باشد ما از اينها ضربه ديده ايم. ما اسلام را مى خواهيم. غيراسلام را نمى خواهيم.
الان که علمای حوزه علمیه برای درمان بواسیر هم به لندن میروند باید از آن پیر خستگی ناپذیر یاد بگیرند هنگامي كه مطلع شد فرزندانش ممكن است پزشكي از خارج به بالينش آورند گفت :
لعنت بر من و هركس ديگر كه در اين زمان خرج چندين خانوار اين مملكت فقير را صرف آوردن دكتر از خارجه بنمايد. من خاك پاي اين ملتم و مقدرات من از مقدرات او جدا نيست. هر امكاني كه در داخل كشور براي معالجه وجود داشته باشد براي من كافي است. بعلاوه آوردن دكتر از خارجه توهين به اطباي ايراني است و من حاضر به اين توهين نيستم.
ای کاش آن نهال نورس دموکراسی در این سرزمین نمیخشکید و فرصت سبز شدن داشت واز گزند آفات سیاسی مصون میماند، امروز در برگهای تقویم و در سالگرد 28 مرداد، ایران دوباره فریاد میکشد که دلم بیقرار شکوفه کردن است و آن پیر احمد آباد را بهانه میکند آن راست قامت جاودانه تاریخ را، سلام بر مصدق و یادش گرامی باد
0 نظرات:
ارسال یک نظر