در سرزمین مظلوم
زنی باچشمهای ابری
در ویرانه ِ تقدیرش
باشتابی پنهانی
کلیه بی قرارش را
در اوراق روزنامه ها
گم کرد
زنی را دیدم
در باران سنگ
تا کمرگاه در خاکِ سرد
پیش روی جلادان
جان سپرد
در سرزمین مظلوم
زنی را دیدم
پرسه میزد
در خلوت پیاده رو
برای تکه نانی
بر باد می داد
تن اندوهگین خود را
زنانی نهان از دیده گان
با دستهای مرتعش
تن چرکین ِ از اهانت را
با اشک می شستند
در سرزمین مظلوم
زن یعنی
لبخنده خشکیده در میلاد
ازجنین پر نور
گلبرگهای پرپر زیر تازیانه
با سایه ای خونین در اشعار
زخمهای عمیق
و رنجنامه ها را
به پنجه زنی سپردم
که از هیبتش
آلوده دستان هراسانند
من اما احساس آسیاب شده را
به دیده گان زنی سپردم
که در آشیان بلورین چشما نش
هزاران عقاب ِ سرکش
بالهای ِغرور ِخویش را
از هم میگشایند
و در خروش آشنای صدایش
هزاران کوه
آوای طنینش را
به تکرار در سینه می خوانند
گلنامی که برافراشت بر سر
پرچم سه رنگ را در بغض آسمان
وقتی که پرواز را ممنوع کردند
پرچم او
نشان از غرش شیر دارد
نشان از برش شمشیر دارد
نشان از آتش خورشید دارد
با سرود پر صلابت میهن
درخشان پرچم ایران اوج میگیرد
در بلورین چشمهای
مهر تابان موج میگیرد
ح.مقدم
حوض
۱ سال قبل