در فراسوی افق
آنسوی دریا
از ضربان نفسهای آرامش
در مهتاب نقرهائی آسمان
ستاره می بینم
میشمارم
یارانم را
درخاطرم بیاد می آورم
کلامشان را
لبخندشان را
صورتشان را
صدایشان را می شنوم
در خروش امواج طوفانی
در روًیا فرو می روم
می بینم
تمام مهر آن خنده ها
نهاده شده در قاب عکس
شیشه ایی آویزان در
سکوت سنگ مرمر سپید
و پنجه غرش درد
به تنه قلبم می ساید
دوباره به تو سلام می کنم
نزدیکترین
آشنای ِ سالیان دوری
دلتنگی سلام
0 نظرات:
ارسال یک نظر