شکوفههای گل آتش
این آتش ماندنی بود
همچون کتیبهای
بر فراز صخره خاطرهام
در دلتنگی غروب غربت
دیوانهوار از آتش میگذرم ،
گویی که از زردی هزار ساله رها میشوم
در انحنای این شب چارشنبه
شعلهها
رقصان و پای کوبان
بالا میروند
در این سردگاه ِ صبوران
عبور نور و صدا را از سرزمینم میشنوم
و قبای شعلهور مردی که در حریق هوس میسوزد
در این تهاجم سرما، مگر گناه تو چه اندازه بود!
که از عذاب آتش میترسی!
مگر تا قیامت
چه اندازه راه است!
ح مقدم (بادبان)
حوض
۱ سال قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر