تو
هم رفتی
یکه و تنها
از پشت میلهها
چون شهابی
از چشمان آسمان چکیدی
سوختی و روشنی دادی
میخواهم تو را
به صفحه دفتر شعرم
بچسبانم
اگر واژهها نگریزند
با قلم ِ لکنت گرفتهام
سراغت را از
شقایقهای سرخ
میگیرم
میگویند
اسطورههای عشق
در چکاچک شمشیرها
به خون میغلطند
امٌا تو
نه گلوله داشتی
نه شمشیر و دشنه
و نه آتش و بمب
تاوان گفتن دوستت دارم
مرگ بود!
در بازار دل آزار
که کینهها و دردها
را میفروشند
کالای تو عشق بود
در چهاردیواری نمور نمناک
قطره قطره ی وجودت را
با « هیهات » سرودی
دنیا
روزی طنین نبض عشق تو را
از بلندترین برجهای
آزادی خواهد شنید
ح مقدم (بادبان)
هم رفتی
یکه و تنها
از پشت میلهها
چون شهابی
از چشمان آسمان چکیدی
سوختی و روشنی دادی
میخواهم تو را
به صفحه دفتر شعرم
بچسبانم
اگر واژهها نگریزند
با قلم ِ لکنت گرفتهام
سراغت را از
شقایقهای سرخ
میگیرم
میگویند
اسطورههای عشق
در چکاچک شمشیرها
به خون میغلطند
امٌا تو
نه گلوله داشتی
نه شمشیر و دشنه
و نه آتش و بمب
تاوان گفتن دوستت دارم
مرگ بود!
در بازار دل آزار
که کینهها و دردها
را میفروشند
کالای تو عشق بود
در چهاردیواری نمور نمناک
قطره قطره ی وجودت را
با « هیهات » سرودی
دنیا
روزی طنین نبض عشق تو را
از بلندترین برجهای
آزادی خواهد شنید
ح مقدم (بادبان)
0 نظرات:
ارسال یک نظر