Recent Posts
شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴
پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۴
جنایتکاران علیه بشریت را بشناسیم
آخوند مصطفی پور محمدی وزیر کشور دولت احمدینژاد به منظور نشست مشترک چهارجانبه با وزرای کشور یونان . ترکیه .پاکستان به آتن رفته بود وجالب اینکه از قرار معلوم بر سر مسئله مقابله با مهاجرت غیر قانونی و جرایم سازمان یافته به بحث و گفتگو نشسته بودند . بگذریم از اینکه علت مهاجرت غیر قانونی از کشور ما ، فقط بخاطر فرار ازحکومت ضد بشری آخوندی و قدارهبندان آن از جمله خود شخص آخوند مصطفی پورمحمدی است . امٌا گفتگو بر سر جرایم سازمان یافته با این آخوند هم باید شنیدنی باشد . آخر چه جرایم سازمان یافتهتر از جرایم قتلهای زنجیرهیی در ده 70 سراغ دارید . این آخوند جنایتکار در دوران وزارت علی فلاحیان قائم مقام و رئیس معاونت خارجی وزارت اطلاعات بوده و از مسئولان درجه اول این قتلها از جمله داریوش فروهر و پروانه فروهر .مجید شریف . محمد مختاری . جعفر پوینده .میباشد و مسئولیت دفتر ویژه اطلاعات و امنیت ولی فقیه نیز با او بوده است .و جنایات این آخوند به اینجا ختم نمیشود
او دادستان انقلاب اسلامی خوزستان ، بندر عباس ، کرمانشاه ، و مشهد در سال 1358 تا 1365 و همینطور دادستان انقلاب در مناطق غرب کشور در سال 1365
و یکی از مسئولان قتل عام 30 هزار زندانی سیاسی در سالهای 1367است و عضو کمسیون مرگ زندان اوین بود . این کمسیون برای به اجر درآوردن فتوای خمینی در سال 67 در زندان اوین از یک دادستان(اشراقی) ویک قاضی(نیری)ویک نماینده از وزارت اطلاعات تشکیل شده بود و پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات در این کمسیون مرگ بود
و حتی منتظری در نامه اعتراض به خمینی ازاین جنایتکار نام میبرد و همچنین دو نماینده مجلس کنونی رژیم به نامهای عماد فروغ و الیاس نادران در مجلس به دادن پست وزیر کشو به این آخوند اعتراض کردند و به صراحت گفتند این شخص سالها مخالفان را به قلع وقمع و به خاک وخون کشیده و همینطور طرح ریزی و ترور ناراضیان سیاسی در خارج از کشور نیز به دستگاه اطلاعاتی و در راس آن پورمحمدی نسبت داده میشود .
شمار بسیار زیادی از خانوادههای قربانیان رژیم میتوانند در دادگاههای جزائی علیه این جنایتکار شهادت بدهند آیا طبق قوانین بینالمللی حقوق بشر این جنایتها علیه بشریت نیست ؟ و نباید مقدمات محاکمه سران رژیم را فراهم کرد؟؟
یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴
پیروزباد اعتصاب شجاعانه رانندهگان شریف شرکت واحد
متن اطلاعیه سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومهیا علی گفتیم و عشق آغاز شداعلام اعتصابقابل توجه کلیه همکاران زحمتکش در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومهبا سلام:سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اعلام می دارد با توجه به مذاکرات انجام شده بین نمایندگان سندیکا با مسئولین مملکتی و مدیران شرکت واحد که در اطلاعیه های قبلی به اطلاع عموم همکاران رسیده است و از سال 83 تا امروز به عناوین مختلف خواسته های قانونی خودمان را به گوش همه رسانده ایم ولی نه تنها هیچ توجهی نسبت به حق و حقوق قانونی ما کارگران نشده است، بلکه توطئه های فراوانی علیه اعضاء هیات مدیره سندیکا و فعالان سندیکایی صورت گرفته است. بگونه ای که 8 تن از نمایندگان واقعی شما را دستگیر کرده و عملآ نشان داده اند که به هیچ قانونی پایبند نمی باشند. لذا سندیکای کارگران شرکت واحد بعلت بی توجهی مسئولین از همه رانندگان، کارگران و کارکنان شرکت واحد دعوت می نماید از اولین ساعت کاری روز یکشنبه 4-10-84 در مناطق ده گانه و اتوبوس برقی حضور یافته و با تجمع در جلوی درب خروجی دست از کار کشیده و اعتراض همگانی خود را جهت احقاق حق و حقوق و آزادی نمایندگان واقعی کارگران که در بند می باشند را به گوش جهانیان برسانیم و به شایعات و جوسازی های رعب و وحشت توجهی نکرده و تا رسیدن به خواسته های قانونیمان اعتصاب را ادامه دهیم.سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه (مهر دبیر خانه سندیکا)1-10-84
در همین رابطه
فراخوان مقاومت ايران به حمايت از كاركنان شركت واحد تهران و محكوم كردن سياستهاي ضدكارگري رژيم آخوندي
20 تن از رانندگان اعتصابی شرکت واحد دستگیر شدنداعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی در تهرانتازه ترین خبر در باره بازداشت اعضای سندیکای اتوبوسرانی تهران
اعتراضهای بین المللی به دستگیری اعضای سنديكای اتوبوسرانی
جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴
تخریب و ویرانی بناهای باستانی نوعی دیگر تاریخ زدایی آخوندی
فلات بزرگ ایران از نظر باستان شناسی به خاطر قدمت تاریخی یکی از ارزندهترین و غنیترین سرزمینهای این پهنه جهان محسوب میشود که در دل خاکهای آن آثار تاریخی هزاران ساله محفوظ مانده است و بخاطر پهناور بودن آن هنوز بسیاری از اماکن باستانی دور افتاده دست نخورده باقی مانده است ولی مدتی است که مرتب خبر تجاوز حفاران غیر مجاز به محوطههای باستانی و آثار فرهنگی در سطح بسیار وسیعی در کشورمان مطرح است که هر روزه مورد غارت و چپاول و تخریب قرار میگیرد جیرفت – بزمان- دلگان-جندیشاپور – و دهها و صدها نقطه دیگر منجر به تخریب تدریجی میشوند شنیدیم که حتی محوطه باستانی پارسه (تخت جمشید ) مورد تجاوز حفاران قرار گرفته وبه وضوع دیده میشد که رژیم حتی از مشهورترین آثار و نماد تمدنی ما چون تخت جمشید حفاظت نمیکند اگر در هر کشور دیگری این آثار باستانی هزارههای گذشته میبود چون نوامیسشان حفاظت میکردند و کسی جرئت و جسارت نزدیک شدن و غارت را نداشت کافی است سری به سایت سازمان میراث فرهنگی ایران بزنید تا به عمق فاجعه پی ببرید میخواهم بطور خلاصه قسمتهای ازاین تاریخ زدائی آخوندها را که اززبان خود سازمان میراث فرهنگی باز گو شده است را برایتان بنویسم
اولین نمونه آن تخریب و خروج 10 هزار شئی پنج هزارساله از بلوجستان است
حفاری های غیر مجاز در گورستانهای پنج هزارساله دلگان تا کنون منجر به خروج و تخریب بیش از ده هزارشئی باستانی از این منطقه شده است گورستانهای باستانی دلگان در جلگه جازموریان واقع شدهاند 700 حفره باز شده در این گورستانها مشاهده شده است و اشیاء باستانی یا به غارت یا تخریب شدهاند البته همه این اشیاء به درد حفاران غیر مجاز نمیخورد قاچاقچیان مسلح که بیشتر آنان ازعوامل رژیم هستند تنها به دنبال اشیاء زینتی هستند و اکثر اشیاء این گورها را سفالها و ظروف مفرغی و سلاح تشکیل میدهند و از آنجائیکه سفالها به درد قاچاقچیان نمیخورد اقدام به شکستن آنها میکنند سفالهای پنج هزار ساله بیشماری با پرتاب سنگ خرد شدهاند.
تخریب تپه باستانی قلی درویش با وجود تاکید سازمان میراث فرهنگی رژیم برای جلوگیری از تخریب اداره اوقاف قم برای احداث یک ساختمان دفتری بخش مهمی از این تپه را تخریب کرد . این تپه محوطهای باستانی و منحصر به فرد از دوره عصر آهن نخستین کوره ذوب فلز نیز در این تپه کشف شده است . در طول یک دهه اوقاف و اداره راهسازی با احاث اتوبان قم- جمکران بیش از 90 در صد این تپه را با خاک یکسان کرد. تپه باستانی قلی درویش محوطه باستانی به وسعت 5 هکتار است که با تخریبهای صورت گرفته تنها 10 هکتار آن باقی مانده است .
و همینطور نابودی ارزشهای تاریخی و فرهنگی را در آتش سوزی چندی پیش کتابخانه حقوق دانشگاه تهران همگی دیدیم در این آتش سوزی 25 هزار عنوان از کتابهای مرجع و ارزشمند این کتابخانه خاکستر شد . مسئولان آتش نشانی تهران میگفتند این کتابخانه از نظر ایمنی در سطح بسیار پائین قرار داشته و از جهت آمادگی آتش سوزی را داشته است و مشگل در سیستم تاسیساتی و برقی این کتابخانه بود و اکنون کتابخانههای دانشگاه تهران این گنجینه فرهنگی ما در معرض خطر هستند .اگر کتابخانه به سیستم اعلام حریق مجهزباشد اگر آتش سوزی هم بشود با این سیستم های هشدار دهنده میتوان از شدت خسارت وارده کاست .
حفر چاهای نفت در حریم زیگورات جغازنبیل این بنای خشتی را که یادگار دوره عیلامی است در معرض خطر قرار دارد. پس از اعتراض یونسکو به کارگذاری لولههای انفجاری برای اکتشافات نفت در منطقه جغازنبیل در شوش فعلاً وزارت نفت عملیات اکتشافات در این محدوده را متوقف کرده است . این اقدام توسط شرکت ملی نفت ایران و بدون هماهنگی با سازمان میراث فرهنگی در حریم و محدوده زیگورات انجام شده است . محوطه تاریخی چغازنبیل در جنوب غربی ایران در استان خوزستان واقع شده است شهر «دوراونتاش» در اوایل قرن 13 قبل از میلاد توسط پادشاه عیلامی در نزدیکی رود دز ساخته شده در مرکز این شهر معبد بزرگی ساخته شده این معبد موسوم به زیگورات،بزرگترین اثر بر جا مانده از تمدن عیلامی است
جندی شاپور سال 85 از نقشه ایران محو میشود ادامه حفاریها و زیر کشت رفتن اراضی محوطه باستانی جندی شاپور باعث شده تا از 30 تپه باستانی تنها 5 تپه باقی بماند بیش از 80 درصد این محوطه باستانی تخریب شده است تخریب به حدی زیاد است که دوستداران فرهنگ باستانی به مجلس آخوندها و رئیس جمهور پاسدارش شکایت کردهاند . شهر باستانی جندی شاپور یکی از مهمترین شهرهای ساسانی است
. این شهر به شهر فرزانگان نیز معروف بوده است زیرا علم طب از این منطقه به سایر نقاط منتقل شده دانشگاه جندی شاپور یکی از معروفترین سازههای معماری این شهر محسوب میشود که اکنون تخریب شده است . حفلظت از این محوطه ضروریتر از هر برنامه دیگر به نظر میرسد. بخش بزرگی از این منطقه ظرف 6 سال گذشته زیر کشت رفت و تخریب شد هیچ یک از دستگاههای دولتی به این موضوع اعتراض نکردند .
از سوی سازمان قطار شهری طرحی برای مترو اصفهان ارائه شده که سی وسه پل را میلرزاند و در صورت عبور مترو از کنار سیوسه پل لرزشهای شدید این پل تاریخی را تهدید میکند . سی وسه پل اثر منحصر به فرد از دوره صفوی است و قدمت چهار صد ساله ،عبور مترو میتواند آسیبهای جدی و فراوانی را به این اثر تاریخی وارد آورد. در حال حاضر این طرح مورد بازرسی است .
خاکبرداریهای مدام شرکت آبیاری مارون و تاًسیس سد جدید پشت سد مارون و انجام عملیات کشاورزی در محوطه باستانی ارجان رابا تخریب کامل روبرو کرده است و همچنان خاکبرداری تپههای باستانی در این محدوده ادامه دارد . شهر عیلامی «ارجان» در حدود 10 کیلو متری شمال شهر بهبهان در استان خوزستان قرار گرفته است این محوطه باستانی شهری عیلامی با چندین هکتار وسعت در خود آثاری از هزارههای پیش از میلاد را جای داده است و به گفته شاهدان محوطه باستانی ارجان هر روز شاهد تخریبهای گوناگون از سوی کشاورزان و کارگران شرکت آب مارون است و سفالهای شکسته و پراکنده در این محوطه شاهد این مدعا است .
یکی از باستان شناسان میراث فرهنگی که در پاریس زندگی میکند و در جیرفت حفاری
کرده است بیشتر آثار غارت شده توسط افراد مسلح که ازعوامل رژیم هستند را میشناسد او شکایتنامهای علیه موزه لور در مورد خرید یکی از آثار ربوده شده جیرفت را که در یک حراجی به قیمت 150 هزار یورو به این موزه فروخته شده است را تسلیم مقامات قضایی کرده است. طی 2 سال اخیر 100 هزار اثر بزرگ و کوچک تاریخی در بازارهای امریکا و اروپا فروخته شده است و قیمت هر کدام بین 40 تا 60 هزار یورو به فروش رسیده که خیلی بیشتر از درآمد نفت برای مسئولان حکومتی سود داشته
قلعه دختر بناب با چند هزار سال قدمت تخریب شد. این قلعه از بناهای مهم شهرستان بناب در استان آذربایجان شرقی محسوب میشود و آثاری از هزاره اول قبل از میلاد تا دوران اسلامی را در خود جای داده است تنها بخشهایی از پی و پایه دیواریهای سنگی باقی مانده است . شهرستان بناب جزومناطق باستانی استان آذربایجان شرقی محسوب میشود و اکنون 150 اثر تاریخی و محوطه باستانی در آن شناسایی شده است
23 طرح آبرسانی به محوطههای باستانی 3 استان فارس بوشهر و کهکیویه و بویر احمد که جزو پروژههای عمرانی کلان سازمان آبرسانی استان فارس محسوب میشود در دست اجرا است و این پروژها بخش عظیمی از تاریخ و فرهنگ ایران را تخریب میکنند این تخریبها عمدتاً توسط سدها انجام میگیرد و نیاز به پژوهشهای باستانشناسی دارد
سد سیوند و 1300 اثر باستانی و تاریخی تنگه بلاغی را همگان شنیدهایم که در آبهای پلواروپشت سد سیوند غرق می شود و اکنون آبگیری را تا شش ماه به تعویق انداختهاند . مدیر مرکز میراث جهانی یونسکو « فرانچسکو باندارین » گفته است پاسارگاد جواهری است که به فهرست میراث جهان زینت و شرافت میدهد و یونسکو برای هرگونه همکاری در جهت همکاری در جهت سازماندهی پاسارگاد اعلام میکند. ولی رژیم آخوندی از انتقال آثار فرهنگ و تمدن از نسل حاضر چشم پوشی میکند. و بیشتر این آثار تنها به ایران متعلق نمیشود بلکه به تمدن بشری تعلق دارد
بی توجهی مسئولان دستگاههای دولتی در آبگیری سد کارون بخشی از میراث به جای مانده از دوران هخامنشی را زیر آب برد
بسیاری از بناهای تاریخی که در اختیار نهادهای دولتی است درسایه نبودن بستر فرهنگی تخریب میشود و نا آشنایی افراد به ارزشهای فرهنگی تاریخی و لزوم حفاظت از آن موجب میشود تا افراد در سازمانها و دستگاههایی که بناهای تاریخی ارزشمندی در اختیار دارند و بخاطر عدم آشنایی به نحوه برخورد و رفتار با یک اثر تاریخی بیشتر اوقات اقدامات این ا فراد منجر به تخریب یک بنای تاریخی میشود و این تاریخ زدائی همچنان ادامه دارد ...
ح مقدم
سهشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴
در شب یلدا
به گذر نور از سیاهی
به شادیانه سلام
به گونههای سرخ کودکان
به نگاه مهر سلام
انار دلِ ِ ترک خورده
و دردهای خونین
به وسعت یلدای میهن را
آواز میدهم
تا زایش مهر
تا تولد آفتاب
تسلیم اهریمن شب نمیشوم
تا وقتی آتشکده ِ قلبم
به گرمای میهن روشن است
تا وقتی گرسنه نان عشق میهنم
تسلیم اهریمن شب نمیشوم
و اگر روزی آرزوهایم
به خواب روند
و یا نفس نکشند
آنروز
بر بلندای قله ِ کوهی مینشینم
و منتظر غروبی خواهم بود
که مرا با خود ببرد
ح مقدم
چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴
خیابانخانه
با تو چه نامهربان بود
خاک این خانه
قدمهایت گلاویز
در جدال خیمههای خاک ویرانه
خانهات درب نداشت
دل صد زخمی تو ترس نداشت
جز قبای ِ ژنده
چیزی از بهر ربودن نداشت
لکه چای و غذا بر آن نبود
ترا سقفی نبود بر بام خانه
گریه میکرد آسمان
فرو میآمد آرام ریزش باران
تن تنهای تو
در قعر اندوههای بیپایان
مانده از تو بر جای
در سکوتی رنجبار
نیمکت سرد و سیه
که پایهاش در
سنگچین ِ یک شب سرد زمستانی
به خاکستر نشست
تا همین دیروز
ولی امروز
در سکوت سایه ِ سرما میمیری
ح مقدم
چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۴
چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴
دادگاه حسین نقدی
کوچک
همچون گلوگاه پرندهئی
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمیماند
(دی 55 رم شاملو)
با دوستم شبانه راهی رم میشوم تا بموقع در دادگاه قاتلین نقدی شرکت کنم بعد از خالی کردن محتویات جیبهایم از زیر دستگاه فلزیاب رد شده و وارد راهروهای دراز دادگستری مرکزی میشوم در روبروی درجلسه دادگاه دوستان زیادی را میبینم همه این دوستان را سالیان سال میشناسم همان همسنگران حسین آقا هستند که برای کشاندن حکومت جنایت سالار آخوندی پای میز محاکمه ایستادهاند و منتظر شروع جلسه دادگاه هستند نگاهی به داخل سالن میاندازم چشمم به فرمینا مورونی همسر ایتالیایی نقدی میافتاد که آرام و قرار ندارد در دستی عصا و دست دیگرش پر از مدارک و کاغذ است و با چند وکیل سرو کله میزند وگذر سالیان دوری را بخوبی در صورتش میتوان دید . این سومین جلسه پس از باز گشایی پرونده نقدی است که در مارس 1993 توسط تروریستهایی خمینی جلاد در رم به شهادت رسید . سرگرد کارلو مسینا که مسئول تشکیلات ضد خرابکاری و امنیت ایتالیا است برای شهادت خوانده میشود او در زمینه فعالیتهایی ضد تروریستی بینالمللی مشغول به کار است و برای ارائه اطلاعات در رابطه با این قتل به دادگاه آمده است و به سوالات وکلای شاکی پرونده جواب میداد .دو دوربین تلویزیونی تصاویر و سخنان جلسه را ضبط میکردند البته بخاطر مسائل امنیتی صورت سرگرد کارلو را تماماً نشان نمیداد و موقع حرف زدن به لب و دهانش اکتفا میکرد . از قرار معلوم یکی از مامورین امنیتی رژیم به نام ابوالقاسم مصباحی که از ترس مثله شدن همانند سعید امامی بخاطر جنایتهای زیاد وداشتن اتهامات زیاد به خارج از کشور فرارکرده است و چند سالی است که در زندان آلمان تحت نظر مقامات امنیتی آلمان قرار دارد و او از قتلهای خارج از کشور اطلاعات زیادی دارد و اعترافات زیادی کرده به اودر رابطه با دادگاه میکونوس سه حبس ابد داده شده است و به دنبال اطلاعات او دادگاه نقدی بعد از سالیان سال بازگشایی میشود.سرگرد کارلو برای شهادت و ارائه اطلاعات در رابطه با قتل نقدی به این دادگاه احضار شده بود و من هنوز متعجبم که این سرگرد چگونه این همه اطلاعات را در ذهنش بایگانی کرده و تمام این اسمهای ایرانی و سمتهای آنان و آمدورفت شان را بخوبی بخاطرداشت و تک تک عکسها را شناسایی میکرد. درجایی از جلسه وکیل از او سوال کرد آیا این قاتلین با مدارک جعلی وارد اروپا میشدند ؟؟ درجواب میگفت خیر آنها با مدارک رسمی صادر شده از طرف دولت ایران و نه جعلی ولی با نامهای غیر واقعی وارد میشدند !! او میگفت نام رمز عملیات ترور نقدی «مرگ بر منافق» بود . فرانجسکو آماتو مردی کوچک اندام باموهای سپید و صاف که رئیس جلسه دادگاه را به عهده داشت به دقت به حرفهای سرگرد گوش میداد هفته گذشته یک کلنل برای شهادت و ارائه اطلاعات آمده بود وبالاخره هر چقدر این دادگاه طولانیتر میشود و بیشتر حرف میزنند پردههای رسوایی رژیم بالاتر میرود و بنظر من هیچ راه گریزی رژیم ندارد و بعد از میکونوس فکر می کنم چند حکم جلب بینالمللی از این دادگاه بگیرند حالا نمی دانم به اسم چه کسی فلاحیان یا سردار نقدی که پسر عموی شهید نقدی است و در جنایات رژیم سهیم است و یا اسمهای دیگر بیرون بیاد فعلاً اسم امیر منصور بزرگیان که در این قتل شرکت کرده است بیرون آمده جالب اینکه رئیس دادگاه فتوایی که خمینی برای کشتن مجاهدین داده بود که در آن فتوا آمده است که خون منافقین حلال است و همینطورمصادره اموال آنها واجب است را خواستار شد البته گفت نسخه ترجمه شده به ایتالیایی را میخواهم چون فارسی بلد نیستم !!.یک خانمی از طرف دولت اطریش برای نظارت آمده بود و از قرار معلوم دادگاه مشابهای علیه رژیم دراطریش در دست تهیه است جلسه بعدی به 12 یا 15 دسامبر موکول شد ولی ظرف چند ماه دیگر قطعاً باید رای صادر کنند چون رئیس دادگاه بزودی بازنشسته میشود اگر 12 دسامبر بود حتماً دوباره شرکت میکنم و برایتان مینویسم .
پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴
پازولینی فيلمسازي عصیانگر عليه بیتفاوتی افکار عمومی
او پنجم مارس 1922 در شهر بلونیا چشم بر جهان گشود. پدرش کارلو آلبرتو پازولینی افسر ارتش فاشیستی و از طبقة مرفه جامعه و مادرش سوزانا کولوسٌی معلم دبستان و از خانوادة دهقانی شمال ایتالیا بود. دوران جوانی را دراستان فریولی ایتالیا سپری و در17 سالگی در دانشگاه بلونیا در رشتة ادبیات ثبتنام میکند.
در 19 سالگی به تحریر و چاپ نوشتههاي خود میپردازد. با انتشار اولین تجربة داستاننویسیاش به نام «بچههای زندگی» وارد محافل فرهنگی میشود. در این اثر او نویسندهيی ناپخته ولی حساس به مسائل و پدیدههای اجتماعی و سیاسی است . زندگی دراماتیک بچههای ولگرد حومة شهرهای بزرگ و تبعیض و بیعدالتی اجتمایی و روزمرگی آنان در این کتاب قابل تعمق و تأمل میباشد.پازولینی به اصالت و ریشههای فرهنگی پایبند بود و میگفت زبان محلی وسیلهيی است که متولیان کلیسا برای اعمال هژمونی فرهنگی بر تودهها استفاده میکنند. او تلاش میکند تا در بازیابی ریشههای فرهنگی و عمق جامعه این نگرش را به محافل چپ انتقال دهد. پازوليني شیفتة زبان محلی بود و بسیاری از اشعار او به زبان بومی است .
پازوليني در سال 1943 در لیورنو به خدمت سربازی فراخوانده میشود. با شروع جنگ جهانی شرایط دشواری برای او بهوجود ميآيد. در 8 سپتامبر از تسلیم سلاح به آلمانیهای اشغالگر سرپیچی میکند و متواری میشود. بعد از مدتی به کاسارسا باز میگردد. در سال 1945 برادر او گوئیدو پازولینی که به همراه پارتیزانان جنبش مقاومت مسلحانه علیه فاشیسم نبرد میکرد در یک درگیری مسلحانه کشته میشود. تلخي ماجرا در اين بود كه او نه بهدست فاشیستهای موسولینی كه بهدست کمونیستهای هوادار تیتو كشته ميشود که بعدها در یوگسلاوی قدرت را بهدست میگیرند.پازولینی درسال 1945 فارغالتحصیل میشود و1947 عضو حزب کمونیست ایتالیا میشود. دو سال بعد او را از حزب اخراج میکنند.«اکاتونه» اولین فیلم ساخته شده او از حومة رم بدون صحنهپردازی و نورپردازی مصنوعی و بدون بهکارگیری هنرمندان حرفهيی و با استفاده از ابتداییترین دوربینهای فیلمبرداری ساخته میشود.
در فیلم «انجیل به روایت ماتئو» پازولینی شهرهای جنوب ایتالیا (ماترا و اسپرومونت) و محلههای فقیرنشین و سنتی را برای عینیت بخشیدن و درک انجیل بهکار میگیرد این اثر هنری مورد تشویق اکثر منتقدان سینمایی قرار میگيرد و حتی برای محافل رسمی کلیساي کاتولیک یک اثر ستودنی به حساب ميآيد. سینمای پازولینی بدون رمز و اصول خاص و جویای تمام راههای ممکن برای رسیدن به واقعیت است. یعنی بیان مکتوب واقعیت که عدة قلیلی مثل او توانستند بفهمند و بیان کنند. او نئورالیسم دیگری آفرید و در بهکارگیری مستمر و عمیق ابعاد روزمرگی و تجلی آن در نمایش هنری از ظرفیت و توانمندی خاصی برخوردار بود.تاثیر نقاشان بزرگ را در آثار پازولینی بهخوبی میتوان دید. خود او یکی از نقاشان سینمای ایتالیا بود. برای او نقش صوری و ساده اهمیتی نداشت، بلکه نقش تصویر در مجموعهيی از رؤیت و احساس شرایط خلاصه میشود و بیانگری روشن و شفاف و تاثیرگذار و در نتیجه قابلدرک و فهم برای مخاطبان میباشد . در واقع کار نقاشان قدیم بهرؤیتکشیدن حال بوده و نشاندادن واقعیت، این ویژگیها را در فیلم «ریکوٌتا و ماما روما» میتوان مشاهده کرد. عصر توسعه و رشد ایتالیا و دگرگونی ارزشها و نگرشها در جامعة مصرفی عاملی بود که او همواره در نوشتهها و مقالات خود در اواسط سالهای 1970 مورد بحث و انتقاد قرار میداد. مواضع رادیکال او تنش و حساسیتهای زیادی بهوجود آورده بود .
اکثر آثار او زیر تیغ سانسور میرفت و برای بیشتر نوشتهها و فیلمهایش به دادستانی احضار میشد. پازولینی پدیدة مصرف را زايیدة احتیاج کاذب در جامعه در حال تحول میبیند و معتقد است ترویج آن در جامعه عاملی است که فرهنگ و ارزشهای برگرفته از قرنها را پایمال میکند و انسانها را مسخ شده میسازد و اصالت مصرف را جایگزین اصالت انسان میکند. « منظومة خاکستر گرامشی » یکی از آثار پر ارزش ادبی این هنرمند است. از جمله فیلمها و آثار مهم دیگر او «تئورما» ست كه در سال 1968 ساخته شده و در آن به مسألة خانواده و روابط خانوادگی پرداخته است. در آخرین فیلمهای او بیان و تصویر ادبی بهکار گرفته شده است. از جمله آثار ديگر او «دکامرون 1970 بوکاچو» «سالو و 110 روز سودوما» است كه به خاطر صحنههاي عريان به اصطلاح غيراخلاقيشان مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفت.
عاقبت پازولینی بهشکل فجیعی با ضربات متعدد چوب در ساحل اوستیا به قتل میرسد. پیکر نیمهجانش را چندین بار زیر چرخهای ماشین خود او قرار داده بودند. قاتل، پینو پلوزی، یکی از همان ولگردهای رمانهاي پازولینی دستگير ميشود. به این قتل اعتراف میکند وبه زندان میافتد. او بعد از 30 سال در ماه مه 2005 در یک مصاحبة تلویزیونی اعتراف میکند که او عامل قتل نبوده و قاتلین پازولینی 3 نفر ديگر بوده اند. ولی از آنان نامی نمیبرد و هنوز این قتل در هالهيی از ابهام قرار دارد. دادستانی رم هم اکنون پرونده این قتل را بازگشایی کرده است. پازولینی دشمنان زیادی در عرصة سیاسی و فردی داشت چون عصیانگری عليه بیتفاوتی افکار عمومی بود، او را کمونیست بدون حزب و کاتولیک بدون کلیسا می شناختند
جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۸۴
فلوجه و آخرین رنج با فسفر سفید
دلیل اصلی حمله امریکا به کشور عراق در ظاهر امر وجود سلاحهای شیمیایی پنهان شده توسط حکومت صدام حسین بود . وبعد از جستجوی وسیع و وجب به وجب خاک عراق سلاحهای شیمیایی پیدا نشد !!
و چون سربازان ایالات متحده آمریکا دلتنگی بسیار زیادی برای این سلاحهای شیمیایی داشتند و به این خاطر رهسپار عراق شده بودند و بخاطر لطمه نخوردن احساسات پاک انسان دوستانه کابویهای آزادیبخش ، ارتش امریکا در «فلوجه» تصمیم به استفاده از سلاحهای شیمیایی میکند . رپرتاژ تکاندهای « رای نیوز 24 » شبکه خبری ایتالیا به نمایش گذاشت که وجدان هر انسان بیوجدان را هم به درد میآورد . اهالی فلوجه را با فسفر سفید قتل عام میکنند که درست عین ناپال انسان را میسوزاند البته هوشمندترازناپال عمل میکند و آنهمه سروصدا که تو ویتنام راه میانداخت را نداره و بی سروصدا میکشد . فسفر سفید را در هوا پخش میکنند و ترکیب این ماده شیمیایی راه تنفسی را مسدود و مستقیماً بافت پوستی جانداران را میسوزاند . و همانطوری که در عکس بالا میبینید فقط اسکلت جانداران و انسان میماند وحتی تاثیری بر لباس آدمی نمی گذارد و لباسها سالم ودست نخورده میماند و میتواند مورد استفاده قرار بگیرد یعنی فقط ضد بشراست .
این رپرتاژافکار عمومی ایتالیا را متاثر کرده و بحث بیرون آوردن نیروهای نظامی از عراق را پیش آورده است. اینجا ویدئو رپرتاژ به زبانهای ایتالیایی ، انگلیسی ، و عربی ، گذاشته شده ومصاحبه و ویدئو این فاجعه را ببینید .
سهشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۴
در کوره راه زندگی
از پس پنجره ِ انبوه
رنگهای شیشهای
گشوده بر وسعت بیکران
در لعاب دیجیتالی
با خیال چشمان اشتیاق
راه میروم.
دست تو دعوتی است
به ضیافت رنگهای
هزاران فصل
بادبان برافراشته
با شوق ره میسپارم
وعشق گل آذین بسته
در بدرقهام دل میبرد
در فراغت شب ِ زمردی
به نجوای جیرجیرکان
در خلوت ستارگان
راه میروم.
میدمد می ِ مستی
در نی نی چشمانم
وگلوی خشک آرزو را
چرب میکنم
اندیشه در تنفس شبانه
شعر میشود
در آستانه اطلسی آسمان
قصر نور
به انتظارم ایستاده است .
باز گشته در پهنه واقعیت
این زمین ناهموار
در غبار سکوت پیش میشتابم
آروارها در فشار دندانهایم
انگشتان در گره مشت زیر آستینم
و گامهایم زندانی ِ سنگلاخها ست
درانتحای خیابان
بی هیچ نگاهی درانتظارم .
ح . مقدم
ایران زمین
میهن این گلخانهام
در باور شکوفایی
زنده است
در قامت سبز ِ
مردان و زنان ِ
خروشان ِ ایران زمین
بذر عشق به خلق
جوانه زد برخاک
در گذر جویبار خون
چون رودی پراز زندگی
ح مقدم
یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۴
جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴
تروریسم را از صحنه روزگار محو کنید!
در تجمع اعتراضی جیره خواران حکومتی عکسهای بزرگ شده ادواردو انییلی را به دست گرفته بودند و رژیم ادعا میکند که او به دین مبین اسلام گرویده واو را صهیونستها کشتهاند تا سرمایههای برجا مانده پدر او جوانی انییلی که بزرگترین سرمایه دار ایتالیایی بود به دست شوهر خواهر اوکه صهیونیست است برسد.
عکسهای ادوارد را که ایران آمده بود و در نماز جمعه خامنه ای شرکت داشته در اینجامیبینید همان آقایی که قد بلند دارد و صف اول ایستاده . ولی باید خدمت جیرهخواران حکومتی بگویم « ادوارد » به بیماری شدید افسردگی دچار شده بود و به استعمال بسیارزیاد مواد مخدر میپرداخت و همه مردم ایتالیا اطلاع داشتند و در جراید و رسانههای گروهی این کشور چندین بار نوشته شده بود و به خاطر این افسردگی با پرتاب خود از پل به قعر دره به زندگیش پایان داد و حالا رژیم مرگ او را دستاویز برای خیمه شب بازی خود قرار داده است.
فیلم تظاهرات رم را شبکه دوم تلویزیون ایتالیا بطور مستقیم پخش کرد و این پائین لینکش را میگذارم
تظاهرات علیه احمدی نژاد
یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴
آن لب که سخن سنج نباشد لب بام است
پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۴
مرز خيال و واقعيت
تاریخچه پیدایش این مسجد خواندنی است ببینید عوام فریبی را تا کجا پیش میبرند که مشکینی امام جمعه قم ادعا کرده بود که امام زمان لیست اعضای مجلس هفتم را امضا کرده است ویک آیت اله یی به نام کورانی خود را متخصص و استاد رشته امام زمان شناسی حوزه علمیه قم معرفی کرده است و میگوید امام زمان زن و فرزند دارد و در جزیره خضرا زندگی میکند حضرت عج سرما نمیخورد مریض نمیشود و یاران امام زمان 133نفرند که بعد حکام جهان میشوند . یادم میاد یک آخوندی هم زمان شاه به اسم « حجت الاسلام کافی »هر هفته یک ماجرایی از مشاهدات علما از وجود مبارک حضرت تعریف و نقل و قول میکرد و هیجان و شور و شوق به مجلس میداد و شنیدن ماجراهای امام زمان حتی اعجابانگیزتر از غیب شدن «دیوید کاپرفیلد شعبدهباز » بود یکی هم نیست به اینها بگه بابا امام زمان از دست شماها قایم شده و با دعای ندبه و دعای فرج آخوندها ظهور نمی کنه
چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۴
ازراپاند اديبي در جستجوي آزادي و در خدمت فاشيسم
ازراپاند هرگز نخواست يک اديب ساده باشد. زندگي او خود يک رمان است و او نقش جملة معروف خود که «زيبايي دشوار است» را ايفا ميکند. اين دشواري تنها براي هنرمند نيست که يک اثر ادبي را ميآفريند. گاهي اوقات حتي پذيرفتن و معنا و ارزش يک اثر براي مخاطبانش هم دشوار وغيرقابل تعبير ميباشد. پاند کساني را که از کجانديشي سياه او در کتاب «آوازها» سخن ميگويند بهخواندن و خواندن و خواندن اين کتاب دعوت ميکند. وکساني که بهزيبايي و جذابيت آثار ادبي وشعر عشق ميورزند در تلاش جداسازي ارزشهاي ادبي او از فعاليتهاي روشنفکري و جنجال انگيز او هستند.ازراپاند در 30 اکتبر 1885 در ايالات متحدة آمريكا چشم بر جهان گشود. براي اولينبار در سن 13سالگي همراه پدر و مادرش بهايتاليا سفر كرد. و در سال 1901 در دانشگاه پنسيلوانيا در رشتة هنر و ادبيات ثبت نام ميکند. بالاخره درسال 1908 با 80 دلار در جيب راهي اروپا ميشود. اولين مجموعة شعرش را در 23سالگي در ايتاليا بهچاپ رساند. در لندن پس از آشنايي و همكاري با بسياري از نويسندگان بهنقد آثار گذشته ميپردازد. در همين سالها با فرهنگ چين آشنا ميشود. در سال 1914 با همسر خود دوروتي شكسپير ازدواج ميکند. در سال 1920 راهي پاريس ميشود و آنجا در يک کانون هنرمندان متشکل از نويسندگان و موسيقيدانان سکونت ميگزيند. اهداف آنان تحول و نوآوري از قالبهاي گذشته ميباشد و او بهمطالعه و ترجمه در زمينة اقتصاد و سياست ميپردازد.کنسرتهاي متعددي از موسيقي کلاسيک و موسيقي معاصردر فستيوال راپال درشمال ايتاليا هر سال تشکيل ميدهد و سرانجام در شهر ونيز مستقر ميشود. اولين آثار ادبي خود را در همين زمان بهرشتة تحرير درميآورد.ازراپاند موسيقيدان، شاعر و منتقد، يکي از چهرههاي شاخص مدرنيسم و شعر وادب در قرن بيستم است. نيروي غالب بسياري از جنبشهاي مدرنيست بهخصوص ايماژينيسم (بيان تصويرسازي ) ورتيسيسم (جنبش پيشرو انگليسي ) بود.بهلحاظ سياسي و اجتماعي ازراپاند علم اقتصاد را بهخوبي ميشناخت و بهبهرهکشي انسان و استثمار اقتصادي در بافت وساختار جامعة آمريكا معترض بود. آثار تحقيقات و پژوهشهاي او در زمينة اقتصاد سياسي همواره در نوشتههايش ديده ميشود. او تحت تأثير اومانيسم و همچنين فرهنگ چين و ارزشهاي عميق رنساس در اروپا تمايلات «چپ» پيدا ميكند و مينويسد اگر انسان در راه ايده وآرمانش مبارزه و ريسک نکند يا آن آرمان بي ارزش است يا آن انسان ارزشي ندارد. باوجود اين وقتي با موسوليني ملاقات ميکند بهاو علاقمند ميشود. بيشتر ناقدين، لغزش زندگي اين اديب بزرگ قرن پيش را در وابستگي بهفاشيسم در سالهاي جنگ جهاني دوم ارزيابي ميکنند و او بهاي آن را در دستگيري و زندان در پايگاه نظامي پيزا در شهر ايتاليا و بعد در تيمارستان جنايي آمريكا ميپردازد.او از دوران جواني همواره در نامههايش بهسياست مالي اروپا و آمريکا و سرمايهداران بانکي انتقاد داشت. و اغلب يهوديان سهامداران اصلي بانکهاي بينالمللي بودند. اما پس از گرايش بهفاشيسم رگههاي ضد يهودي در آثار پاند بهصورت جدي بارز ميشود. البته او بعدها، در سال 1967 از يهوديان بهخاطر پيشداوريهاي گذشتة خود درمصاحبه با روزنامة «آلن گينزبرگ طلب بخشش نمود . پاند در پي دولتي عملگرا و بهدنبال انسانهايي با اراده و توانمند بود. او در موسوليني چهرة درخشاني را ديد که توان دگرگوني شالودههاي بورکراتيک اداري را دارد و ارادة سياسي براي تقسيم منطقي سرمايه در جهاني بيرحم را دارد که در آن فقر در ميان انبوه ثروت بهخوبي نمايان است. پاند اعتقاد داشت دموکراسي زماني کسب خواهد شد که دولت عملکرد اصولي داشته باشد. او از سال 1932 تلاشهاي زيادي براي گرفتن ملاقات با موسوليني انجام ميدهد و حتي يک سناريو فيلم بهنام «تولد فاشيسم» مينويسد و بهکاخ او ميفرستد كه البته از آن فيلمي ساخته نميشود. بالاخره در 30 ژانويه 1930 بعد از تلاشهاي مكرر موفق بهديدار با موسوليني ميشود. او در اين ديدار طرح رفرم اقتصادي برپاية اعتبار مالي جامعه را بهوي پيشنهاد ميدهد. ولي موسوليني با بيتفاوتي هيچ عکسالعملي نشان نميدهد و در هيچ كجا از او سخن نميگويد و حتي بهنظر ميرسد او را بهياد نميآورد. در سال 1935 يک جلد از کتاب خود «جفرسون و موسوليني» كه در تجليل از سه شخصيت تاريخي، لنين، جفرسون و موسوليني است براي زاد روز او ميفرستد. بهرغم اين علاقه او نه بامحافل فاشيستي رفت وآمد داشت و نه بهدولتمردان شناختهشدة فاشيست علاقمند بود. او روشنفكري بود كه در دوران حاكميت فاشيسم از طرف سردمداران حکومتي پذيرفته نميشد. از سوي ديگر در محافل روشنفکري چپ هم او را نميپذيرفتند. در سالهاي 1930 او را بهسخره ميگرفتند و درباره اش مينوشتند كه او با اعتقاد بهعظمت فاشيسم داراي ايده هاي آلوده و نامفهومي است.با شروع جنگ جهاني دوم بهمخالفت با درگيري آمريکا با ايتاليا ميپردازد و از آنجا كه با برخي از سياستمداران آمريكايي آشنا بود براي جلوگيري از ورود آمريکا در جنگ با ايتاليا رهسپار واشينگتن ميشود. در آمريكا بهاو اجازة ملاقات با روزولت را نميدهند و او سرخورده بهايتاليا باز ميگردد. در طول جنگ سخنرانيهاي متعدي بهزبان انگليسي در راديو رم انجام ميدهد و اقتصاد جنگ را تجزيه و تحليل ميکند و روزولت را متهم بهآغاز جنگ « جنگهاي سيساله» ومتحد روسيه ميکند. در سال 1942 پدرخود را از دست ميدهد و درشهر راپال ايتاليا بهخاک ميسپارد. در سال 1943 بهخاطر سخنرانيهاي راديويي در ايتاليا دادگاه کلمبيا او را خائن بهکشور خود اعلام ميکند. حسابهاي مالي و مايملك او و خانواده اش را مسدود ميکنند.در سال 1945 خود را بهفرمانده نظامي ارتش ايالات متحده در جنوا معرفي ميکند. پس از دو هفته بازجويي بهپيزا منتقل ميشود.سربازان مستقر در اين پايگاه نظامي او را در يک قفس آهني قرار ميدهند. پاند روزها را در زير آفتاب گرم تابستان و شبها در زير نور پروژکتورهاي روشن سپري ميكند. پس از گذشت سه هفته بهزير چادري با شرايط انسانيتر منتقل شده و بهاو اجازة نوشتن ميدهند. بلافاصله شروع بهنوشتن «آوازهاي پيزا» ميکند. عاقبت او را بهواشينگتن مسترد ميكنند. دولت آمريکا او را خائن بهکشورش قلمداد كرده و خواستار اعدام او ميشود. اما دادگاه بهعدم تعادل رواني پاند رأي ميدهد. پاند 12سال بعد را در تيمارستان جنايي سنت اليزابت ميگذراند. در سال 1958 آزاد ميگردد و بهنزد فرزندش بهايتاليا باز ميگردد و کتاب «آوازها» را بهچاپ ميرساند.در ارزيابي اين شخصيت ادبي همواره دچار تناقض ميشويم. او شاعري است بسيار قوي كه هنوز هم آثارش در دانشگاههاي معروف تدريس ميشود. او سخنوري چيره دست است كه با برنامههاي راديويي خود موجي قوي و پردامنه بهراه انداخته بود. تفكرات و نظرات او در رديف بهترين نظرات در مورد مسائل ادبي در قرن گذشته محسوب ميشود. اما پاند با وجود اين كه از ديکتاتوري و خودکامگي بيزار بود، موسوليني را شاهزاده رنساس مي ديد ونه يک قلدور مستبد. او در دافعه از كشورهاي بهاصطلاح آزاد بههمكاري با فاشيستها روي آورد. در تمام مدت حاكميت «جمهوري سوسياليستي ايتاليا» کوشش او براي اشاعة ايدة «جفرسون» و بينش «کنفوسيوس» بود. چيزي که بهتصور او تنها پاسخ عليه جهالت و شرارت دشمنان ايتاليا بود. تلاش عقيم او براي ملاقات دوباره با «بنيتو موسوليني» بهمنظورتأثيرگذاري بر سياست فرهنگي و اسکولاستيکي جمهوري فاشيستي و تجديد ارزشها و مفاهيم بيفايده ماند. او در اعترافات و بازجوييهاي اوليه خود در جنوا (در محل ضدجاسوسي آمريکايي) نوشته است كه نه در فرانسه و نه حتي بريتانياي کبير اجازه نوشتن آزاد و سخنراني بهاو ندادهاند و فقط در ايتالياي فاشيستي از آزادي قلم برخوردار بوده است. اما اگر اين ادعا واقعيت هم داشته باشد همكاري او با فاشيستها هيچگاه قابل توجيه نبود و از خاطر روشنفكران بعد از او نرفت. بيترديد او شعر و استعداد ادبي خود را در پاي كساني قرباني كرد كه نهصلاحيت شنيدن افكارش را داشتند و نه با آرزوهاي او موافق بودند. او در يك اشتباه محاسبة ايدئولوژيك ـ تاريخي نتوانست تشخيص دهد كه با ديكتاتوري همچون موسوليني نه تنها آزادي محقق نميشود كه علاوه برآن شاعري همچون او با تمام استعدادها و تواناييهايش قرباني درگاه مشتي خونريز و ستمكار است.همكاري او با هارترين دشمنان آزادي كه بيگمان بيرحمترين دشمنان نسبت بههنر نيز خواهند بود ناموجه است. هرچند كه زيباترين شعرهايش عليه جنگ بود و فرهنگي غني از رنسانس ايتاليا گرفته تا فرهنگ و تمدن چين و ژاپن و مصر را بهنمايش ميگذاشت.پاند در روز اول نوامبر 1972 در شهر دلباخته اش ونيز چشم از جهان پوشيد . او در بستر مرگ ميگفت نمايشنامه بهپايان رسيده و دست زدنهاي حضار قرنها طول ميکشد و من از خانه ابديت خواهم شنيد.
سهشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴
چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴
پاییزیها
ارابه زرین خورشیدکش ِ پاییزی
از پس پهنه خاوران سر میرسد
در هجران ِ جدایی
از خط خمیده شاخه
از لبان برگهای رقصنده ِ نارنجی
کلام عاشقانه میچکد
در هر برگ ِ حنایی
کلمهای سبز میشود
مداد زمان گذر سالها را
بر شیارهای صورتم
پررنگتر مینویسد
پاییز دلانگیز
سلطان فصلها سر رسید
یاد پاییز
یاد جشن مهرگان
یاد اولین روزهای مدرسه
پشت میز ِ کلاس درس
و جوهر پریدهرنگ آرزوهایم
روزهای کودکانه
یاد ده ریالی
که با آن شادمانی میخریدم
و دهن کجی میکردم
به چشمان جهان
یاد راه مدرسه تا خانه
یاد غرمرد همسایه به وقت نهار
پاییزِ گلبرگهای ِ سوخته
در شرارههای رنگهای ِ آتشین
و قارقار ِ کلاغهای پراز راز
و کوچ پرستوها در آفتاب ِ بیرمق
یاد پاییز چشمان تو
امروز نیمکت انتظار مدرسه
نگران آمدن
فرزند پاییزیست
که تمام شوق زیستن را
در جعبه واکس چوبی جا میدهد
و به هر صبح
تا براق کند
وجدانهای غبارآلوده خاموش را
فرزند پاییزی
صدای پچ پچ طوفان را
در جعبه ِ چوبی جمع میکند
ودرخلوت راه ِ خانه
به آوازی میخواند
وقتی که آسمان ارابه ِ سیمین ِماه را
به شب عبور میدهد
او بخواب سرزمین ِ دورترین
ستارگان میرود
ح مقدم
دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴
غیبگو
چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۴
زیستن برای آزادی
یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴
جلسه کانون وب لاگ نویسان ایران پن لاگ
یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۴
گلزار خاوران میعادگاه عاشقان
هر وقت عکسهای ِ تجمع گلزار خاوران و یا کلیب های که هنرمندان برای یادمان این فاجعه ملی درست کرده اند را می بینم بغض غریبی گریبانگیرم می شود و احساس درونم روح بی قرارم را چنان می فشارد که تنها چشمه چشمانم این روح تشنه را سیراب می کند. احساسات را نمی توان خرید و یا فروخت . احساسات چیزی است که آدمی در درونش نهفته مثل اثر یا علامتی از شناسه ما است مانند اثر زخمی باقی مانده از زمان که به این شکل ظاهر می شود و این نمونه تلخ این احساس است که تنه زخمی قلبت را می ساید . ومن این احساسم را با این مادر که قاب عکس فرزندش را در دست دارد در خلوت دل شب بیان می کنم . مادرم می دانم هر جا که بروی هر اتفاقی که بیافتد در طول زندگیت نمی توانی از این قاب عکس که در دست گرفتی جدا شوی و فراموشش کنی .چشمهای خسته و دلگیرت از زندگیت حرف می زند به خاک گداخته در آفتاب خاوران آمدی درست مثل آن پروانه ای که بی صبرانه در جستجوی گل خود است .مادرم کسی هایهای شبانه تو را شنیده ؟ چند بار قاب عکس فرزندت را با یورش پاسداراها شکسته اند ؟ چند بار مورد ضرب و جرح وتوهین شده ای ؟ چند بار بهت گفتند حق سوگواری نداری ؟ از تو هم پول گلوله های که سینه فرزندت را دریدن گرفتن ؟ به توهم گفتن حق گذاشتن سنگ مزار و یا هر گونه نشانه ای را نداری ؟گذاشتن برای آخرین بار پیکر خونینش را ببوسی ؟ اصلا ً گفتن کجا دفن شده ودرچند دقیقه محاکمه اش کردند ؟ سالهاست که از آن فاجعه 67 می گذرد و هرسال تو هم مثل سایر مادران به این میعادگاه برای مراسم یادبود میایی وقرار مشترک با خانواده های داغدیده داری برای اینکه نباید فراموش کنیم و هر بار که اینجا آمدی بیلچه کوچکی از کیفت در می آوری و زمین سفت آفتاب خورده را می کنی و گلهای زرد و قرمز را تو دل خاک جای میدی و چند بطری آب بر سر این گور های جمعی می ریزی .و نزدیکای عید که میشه چند مشت عدس و گندم می پاشی تا با آب باران بهاری سبز بشه ؟ اینجا قاری قرآن وآرمگاه نداره امسال خیلی از دانشجویان دختر و پسر از مردم پذیرائی میکردند خیلی از این دانشجوها فرزندان این سر موضعی ها بودند ( اصطلاحی که به زندانیان معتقد به آرمانشان در زندانها می گفتند ) و سرود و آوازهای میهنی میخواندند اینان فرزندان خاوران هستند . مادرم یقین دارم وسعت دردی که در سینه داری مثل دریاست ومن هیچگاه نمی توانم افق درد وجودت را ببینم .فراموش نمی کنم که میگفتی اینجا درختان سرو جرئت قد کشیدن پیدا نمی کنند در مقابل این سروهای به خاک و خون نشسته .
........................
پی نوشت
حکومت آخوندی به عنوان ساماندهي و بازسازي، قصد آن دارند که گلزار خاوران را از شکل کنوني اش خارج کرده و به يک گورستان عادي تبديل کنند. در حاليکه عزيزان ما پس از اعدام، با لباس هاي تنشان، در گودال هايي که در اين گورستان ايجاد شده بود، به صورت دسته جمعي دفن شده اند.
ما خانواده هاي اعدام شدگان گلزار خاوران اعلام مي داريم که عزيزان ما در گورهاي عادي و به روش معمول فوت و دفن نشده اند که بتوان محل دفن آنان را به شکل عادي قطعه بندي کرد، بلکه بسياري از اين عزيزان در گورهاي دسته جمعي مدفون شده اند. همچنين اعلام مي داريم، در صورت نياز ساماندهي گلزار خاوران، ابتدا لازم است نام و نشان، چگونگي و زمان اعدام، چگونگي و محل دفن تک تک اين عزيزان مشخص گردد، پس از آن خود خانواده هاي قربانيان، در مورد بازسازي گورستان اقدام خواهند کرد
عکس های از مراسم ۱، ۲، ۳ ، ۴، ۵، ۶،
......................................................
جمعه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۴
ایران لیبرتی در دادگاه آلمان پیروز شد
تقدیم به همه حمایت کنندگان سایت ایران آزاد (ایران لیبرتی)
در روزهای سخت و توطئه های شکست خورده
تقدیم به تام صدرالدین ، حمید اسدیان ، محمد شمس ، زری اصفهانی ، جمشید پیمان ، رحمان کریمی ، حمید نصیری (ح. اختر) ، نرگس غفاری ، رضا شمس ، هوشنگ بهداد ، مرتضی نامور ، یدی لرستانی ، مهرداد هرسینی ، حسین مرندی ، حمید رضا نبوی ، علی اصغر بهروزیان ، بابک شریف زاده ، جواد شفائی ، ح مقدم ، رامین مولائی دکتر همایون تاران ، حسین زارع ، مهدی ملک محمدی ، رالف دورا (وکیلم) و صدها تن از دوستانیکه با ایمیلهای خود ما را حمایت کردند و به شرکت رشوه گیر آلمانی اونسو اعتراض نمودندو تقدیم به همسر مهربانم که با شجاعت بردباری مرا در این سالها تنها نگذاشته است
آری
چه زیبــــــــــــاســـــــــت
چه احســــــــاس قدرتمنـــــــــد یســــت
من یک قطـــره در دریــــــــای مردمـــــــــــانمان هســــــتم
امــــا بــــا ایــــــن همـــــه احســـــــــاس دریـــــــــــا بـــــودن میـــــکنـــــــم
آری
در دل این قطــــــــره
احســـــــــــاس همه چشــــمــــه هــــــا
همـــــــــــه ی رودهـــــــــــا
همـــــــــــه ی دریــــــاهـــــــــــا
همـــــــــــه ی اقیانوســهـــــــــــا
زنـــــــــــده میشـــــــــــود
و شـــــــــــکـــــــــــوه این احســـــــــــاس
قـــــــــــد رت همـــــــــــه آ تشــــــفشـــــا نــهــــــا را
در مــــــــن زنـــــــــــد ه میـــــــــــکـــــــــــنـــــــــــد
و بـــــــــر زمیــــــــــن پــــــــــای میــــــکوبـــم
و حـــــــق آزاد زیســــــتــــــن را طلــــــــب میــــــــــکنـــــــــم
و
آب ، خاک ، اتش
را
میـــــــــســـتـــــــا یـــــــــــم
بــــراستــــی کــــه اتــــحــــــــاد چـــــه زیبــــــا ســـــــــــت
بـــــــــــراستـــــــــــی کــــه مبــــــــــارزه چـــه شـــکوهمنــــــد اســــــــت
و
با ایـــــــــن دو
غـــــــــــــــیـــــرقــــــابــــــــل شـــــــکســــــــــت خـــــواهیــــــــــم بـــــــود
غـــــــــــــــیـــــرقــــــابــــــــل شـــــــکســــــــــت خـــــواهیــــــــــم بـــــــود
اری
تنـــــــــــــها راه همیــــــــــن اســـــــــــــــــــت
بـــــــــــا یــــــــــد یـــــــــــــــــــــــــکی شـــــــــــــــــــویــــــــــم
جمعه، یازدهم شهريور، 1384دوم سپتامبر 2005
دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۴
تاریخ گذشتگان ایران زیر آبهای سد سیوند
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴
نامه به منصور قدرخواه کارگردان و نویسنده مبارز
زمانی که اندیشه یارای مقابله با اندیشه را نداشته باشد باید که تیغ سانسور را برنده تر کنند باید که روشنفکران و نویسندگان وهنرمندان و روزنامه نگاران را به بند بکشند باید که وب لاگها و سایتهای اینترنتی را هک کنند و سالی پنج میلیارد تومان از بودجه کشور را صرف مبارزه با فیلترینگ اینترنتی کنند باید که سایت ایران لیبرتی منصور قدرخواه را ببندند و تو را به سکوت و خاموشی بخوانند تا که از مردم میهن جدا باشی تا که منعکس کننده درد مردم و صدای اعتراض نباشی . بیچاره غاصبین پرنده را از پرواز می ترسانند بیچاره غاصبین ِ حقوق توده ها نمی دانند که آزادی بالهای افتخار را به تو و مقاومت مردم ایران هدیه کرده است و عشق به مردم میهن عزیزمان را به هیچ قیمتی نمی توانند از ما بگیرند جزئی از زندگی ما است. نظام مستبد حاکم می خواهد تمام طول عمرمان را با نوک پا راه برویم تا مزاحمشان نشویم و سروصدا نکنیم و در روزمرگی خود فرو رویم. و هر از گاهی سر تمکین در برابر ولی فقیه فرود آوریم. وزارت اطلاعات آخوندی می تواند تبرزن آزادی را برای بستن سایت ایران لیبرتی بفرستد می تواند با باج و رشوه سرور سرویس دهنده را به خدمت بگیرد ولی هیچگاه نمی تواند قلب هزارپاره هم میهنانمان را به خدمت بگیرد و دهان ما را بدوزد. ما یاران مقاومت مردم ایران به اندازه کافی شهامت و شجاعت برای بلند کردن صدا با تمام نجابتمان برای دادخواهی در پهنه این جهان را داریم .
رژیمی که ارکان اساسی اش متکی بر چوبه های دار و سنگسار زنان و دریدن سینه آزادیخواهان میهن و دین را نردبان رسیدن به دنیا وحیاتش در گرو غارت منافع ملی و رسیدن به سلاح اتمی است چاره ای جز بستن صدای مخالف ندارد . اگر امروز سایت ایران لیبرتی را بستند رسالت خطیر و آرمانخواهی تو در راستای آزادی بیان دو چندان می شود
باید درزمینه اینترنتی سلاحی کوبنده تر و تیغی برنده تر بر علیه قوانین عصر حجری آخوندها استفاده کنیم . سایتهای مقاومت را گلوی پر از فریاد کنیم حرفهای ناگفته زیاد داریم . و این پل اتصال با مردم نباید خاموش گردد. امیدوارم و یقین دارم دوباره نام نوین آزادی را در سایت تو ببینیم
هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این ابتدائی ترین حقوق انسان امروزی است . به امید روزی که منافع مردم مان را از کیسه زراندوزان و حلقوم مزدوران و دستان زورگویان با اتحاد و همبستگی با هر عقیده ومرامم بیرون بیاوریم . با سپاس فراوان ح مقدم
برای اعتراض به اين حرکت غير دمکراتيک با ايميل و تلفن های زير تماس بگيريد:
سايت شرکت ارائه دهنده خدمات به ايران ليبرتی( ايران آزاد) :
info@evanzo.net
EVANZO e-commerce GmbHMr. Eduard MehrtensRotdornallee 18a28717 BremenGermany
Tel.: 01805 / 013310
Fax.: 01805 / 013311
لطفا کد آلمان را از کشور خودتان بگیرید و 0 اول را در آنصورت خذف کنید
سهشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴
چشم در چشم هیولا 2
وارد شدم ؛ دیگر چشم بند نداشتم. همه بچه ها بودن ؛ با یک نگاه سریع می خواستم ببینم از آشناها چه کسانی هستند * اعظم * و تعدادی از بچه های بند 7 گوشه اتاق نشسته بودند
با خوشحالی به سمت آنها دویدم وسراغ بچه ها را گرفتم و همین طور آرام و قرار نداشتم * اعظم * که گوشه ای آرام نشسته بود گفت : هنگامه یک دقیقه بنشین و دندان رو جگر بگذار ببینم چه خبر است! متوجه شدم دارم اضافی شلوغ می کنم و هنوز شرایط و محیط جدید برایمان ناشناخته است. کمی آرام گرفتم. وضعیت بند معمولی نبود؛ یعنی یک حالت بهت و سکوت ویک حالت غیرعادی وجود داشت. تعدای از بچه های * واحد مسکونی * را به آنجا آورده بودند که روانی شده بودند در قرنطینه فهمیدم که * شکر * نیز در * واحد مسکونی * بوده؛ نمی دانم آنجا چه خبر بود که همه روانی شده بودند. * پروین * به محل نماز رفته بود و بیرون نمی آمد و از آن تو داشت به افراد بدوبیراه می گفت * رکسانا * دختر جوانی بود که راه می رفت و گریه می کرد و با خودش حرف می زد و مدام میگفت « من سگ هستم ! من خر هستم ! * فریده * فقط به خودش فحش می داد و گریه می کرد و ساعتها روبه دیوار می نشست. * منصوره * هم بود. و به طرفش رفتم گفتم « منصوره منم هنگامه » ولی او با گریه و وحشت بیشتری از من فاصله می گرفت. من دیگر جلو نرفتم. خدایا! چه اتفاقی برای آنها افتاده؟ چرا آنها همه حالت روانی دارند؟ آنها از محل مرموز و وحشتناکی به اسم واحد مسکونی آمده بودند.
در را باز کردند؛ یک خواهر لاغر را که مانتو سورمه یی و مقنعه پوشیده بود وارد قرنطینه کردند و رفتند او جلو آمد و وسط اتاق با قیافه یی بهت رده و چشمانی که به روبرو خیره شده بود ایستاد. یک قرآن کوچک را هم در بغل می فشرد. یکی با تعجب و وحشت گفت : « فرزانه! » چرا این طوری شده و یادم نیست که کی تعریف کرد که او از بچه های قدیمی * قزل* و خواهر مسئولی بوده که اعتماد *حاجی * راجلب کرده و سپس از زتدان فرار کرده است؛ امّا او را مجداداً دستگیر کرده و زیر شکنجه برده بودند و حالا او را آورده بودند این جا. روانی و بهت زده و ساکت. او اصلاً حرف نمی زد. ساعت ها در یک حالت می ایستاد یا می نشست گاه 17 ساعت مداوم! عجیب بود بدون غذا؛ آب یا نیاز به دستشویی؛ با دیدن او واقعاً قلب آدم از درد می خواست منفجر شود. هیچ کس نفهمید با او چه کردند چون خودش هم دیگر قادر به بیان وتعریف نبود .
* شورانگیز کریمی * هم در قرنطینه بود. اول او را نشناختم. چون قبل از زندان که او را دیده بودم دختری جوان و کم سن و سال بود ؛ ولی الان بعد از حدود 3 سال؛ انگار 30 سال پیر شده بود و زن مسنی به نظر می رسید. با چشمهایی گود رفته و قامتی خمیده؛ یک دستش نیز بالا نمی آمد و بی حرکت بود.
یک روز «حاجی» به قرنطینه آمد و مثل همیشه مزخرفاتی گفت؛ ناگهان گفت خانم دکتر کجاست؟ « شوری» خانم ؟ و من یک مرتبه یادم آمد این زن مسن؛ همان شورانگیز دانشجوی پزشکی است که یک بار هم به خانه ما آمده بود. وقتی « حاجی » رفت گفتم « شورانگیز» خودت هستی؟ جواب مثبت داد. گفتم پس چرا نگفتی؟ لبخندی زد. معمولاً بچه هایی که رژیم روی آنها حساس بود؛ برای این که بقیه به خاطر تماس با آنها زیر فشار قرار نگیرند؛ سعی می کردند خیلی با بچه ها نجوشند. گاهی هم که بچه ها می خواستند با آنها گرم بگیرند؛ می گفتند من اعدامی هستم؛ بهتر است علناً با من تماس نگیری!
» شورانگیز» زیر شکنجه های وحشیانه رژیم بود و دستش هنگامی که روزهای متمادی قپانی آویزانش کرده بودند از کتف در رفته و همان طور مانده بود واکنون نیمه فلج بود. با همین وضعیت؛ « شورانگیز » بر اساس برنامه کارگری؛ کارهای بند را انجام می داد و نمی گذاشت کسی به جای او و در نوبت او کارگری بدهد و با یک دست همه کارها را انجام می داد. آرامش عجیبی داشت و بسار خونسرد بود و « حاجی » به این دلیل روی او حساس بود که علی رغم این همه شکنجه؛ « شورانگیز »هم چنان مغرور و خونسرد مقاومت می کرد. « شورانگیز » هرگز به بندهای عادی نیامد و همواره در تنبیهی بود و بالاخره در قتل عام 67 اعدام شد
روز های سختی در پیش بود. بیماران روانی عرصه را بر همه تنگ کرده بودند. این شکنجه جدیدی بود که از قرنطینه شروع شد؛ یک شکنجه روحی جدید. « فریده » راه می رفت و به همه فحش می داد و به خودش هم فحش می داد؛ گاهی هم خودش را می زد. این از محصولات « واحد مسکونی » بود. زندانی را شکنجه میکردند و با صحنه سازی به او می گفتند فلانی ترا لو داده و او گفت تو این کارها را کرده ای ( که عمدتاً هم دروغ بود ) و ان قدر شکنجه را ادامه می دادند تا او باور کند که این حرف حقیقت دارد و دوستش خیانت کرده و این دروغها را علیه او سرهم کرده است و از او می خواستنند که خودش هم راجع به نفرات دیگر بگوید و بنویسد و آن قدر شکنجه می کردند تا از او هم چیزهایی در بیاورند و بعد خود او را و به اصطلاح اعترافاتش را وسیله اعمال فشار روی دیگران می کردند. بعد آنها را با هم روبرو می کردند و...به این صورت یک عدم اعتماد و نفرت بین خود زندانیان به وجود می آوردند. به همین دلیل این افراد حتی از نگاه کردن به یکدیگر می تر سیدند. چون گاهی یکی را به شدت شکنجه می کردند که بگوید آیا دیگری به او نگاه کرد یا نه؟ به این جهت آنها ساعتها رو به دیوار می نشستند که با کسی برخورد نکنند تا زیر شکنجه بروند این را « شکر » بعد ها به من گفت.
« شکر » کم کم حالش بهتر می شد و تا حدود زیادی به حالت طبیعی برگشت. ولی افسردگی و اندوهش هم چنان بود. او خودش وقتی از « واحد مسکونی » تعریف می کرد میگفت؛ قفس که شما در آن بودید در واقع همان استراحتی بود که به ما می دادند؛ این که روبه دیوار بنشینیم و روز را به شب و شب را به روز برسانیم. او با خشمی هیستریک از خائنان صحبت می کرد و می گفت آنها بودند که باعث شدند « فاطمه » له شود و گرنه او شکستنی نبود. گویا دژخیمان در حضور بقیه به « فاطمه » تجاوز می کنند و من نفهمیدم منظور « شکر » از له کردن یا شکستن چه بود آیا همین بود یا خیانت خائنان؟ چون به اینجا که می رسید؛ « شکر » می لرزید و نا متعادل می شد و نمی توانست ادامه بدهد. او گفت؛ آنها (پاسداران) با ما در یک جا زندگی می کردند می توانی تصور کنی وقتی می گویم این جانوران با ما زندگی می کردند؛ یعنی چه؟
« شکر » گفت ما در گوهر دشت بودیم و یک روز 40 نفر از ما را جدا کردند و به این جا آوردند. آنها با مسخرگی و لودگی می گفتند. می خواهیم یک آزمایش علمی بکنیم و شما موش آزمایشگاهی هستید. ما می دانستیم باز می خواهند یک بلایی یه سرمان بیاورند؛ اما نمی دانستیم موضوع چیست. ما را روز ها بدون آب و غذا سرپا نگه می داشتند؛خودم تا 6 روز توانستم حسابش را نگه دارم که سرپا بودم؛ ولی بعد دیگر نفهمیدم چه شد. بعد از مدتها ایستادن بیهوش می شدیم و به زمین می افتادیم امّا با کتک بیدارمان می کردند و دوباره سرپایمان می کردند. گاهی هرچه کتک می زدند؛ نفر به هوش نمی آمد آن وقت ولش می کردند تا خودش به هوش بیاید و دوباره...دوباره... نمی دانستم چه کار می خواهند بکنند تا این که ما را به « واحد مسکونی » بردند. ما تمام مدت چشم بند داشتیم. در آن جا شکنجه ها شروع شد. به ما می گفتند شما سگ هستید یا خر هستید و ما را وادار می کردند که این را به زبان خودمان بگوییم وقتی زیر شکنجه می گفتیم خر هستم! می گفتند حالا که خر هستی باید عرعر کنی و بعد می گفتند باید سواری بدهی و سوار ما می شدند که آنها را حمل کنیم. و بعد می گفتند هزار بار بنویس من خر هستم! و بعد می گفتند حالا دوهزار بار بنویس و...
و «شکر » در این نقطه مثل کسی که تمام شخصیتش له شده و همه چیزش را از دست داده باشد. اشکهاش سرازیر می شد و به فکر فرو می رفت. یادم آمد که در قرنطینه هم « رکسانا » راه می رفت و مثل آدمهای مسخ شده تکرار می کرد: من سگ هستم! من سگ هستم! و اشک می ریخت و من دنبال منشاٌ این حرف بودم.
گاهی وقتی « شکر » از « مسکونی » می گفت و ادامه می داد؛ من دیگر نمی توانستم ادامه اش را بشنوم و تعادلم به هم می خورد خدایا اینها با انسان چه می کنند؟ چه کسی اینها را باور می کند؟ چه کسی باور می کند؟ و در درونم فریاد می زدم: خدایا تو کجاهستی؟ کجا هستی؟ در این مواقع انگار فقط زور آدم به خدا می رسد! او فقط تحمل این لحظات بندگانش را دارد و الا که قلب ومغز انسان منفجر میشود.
یادم افتاد که « شکر » در بعضی مواقع که در حال و هوای خودش بود شعری را زمزمه می کرد؛ او قبلاً خیلی اهل شعر نبود ولی این شعر چه بود که این قدر آن را تکرار می کرد: «سجاد نشین با وقاری بودم؛ بازیچه کودکان کویم کردی »!
توابهای خائن باز کار خودشان را کرده بودند. آنها گزارش داده بودند که « شکر محمد زاده » چون با منافقها چفت شده؛ دوباره وضعش خراب شده؛ منظور آن کثافتها به بیان واقعی یعنی « شکر » لاشه یی برای آن لاشخورها نشده است. اما در اشتباه بودند که بتوانند « شکر » یا « شکر » دیگری را لاشه کنند. « شکر » در ایمان به آرمانش به قله یی رسیده بود که حتی در عدم تعادل روانی هم نتوانسته بودند او را به مزدوری بکشانند و حتی یک بار هم اجازه نداده بود که چنین چیزی از او بخواهند و داغ این را به دل آ ن جلادها گذاشت. من مطمئن بودم که هرگز نخواهند توانست انسانیت او را از او بگیرند.
آن چنان که بعد ها از بچه ها شنیدم « شکر » بعد از جابجائی؛ تا سال 67 که در جریان قتل عامها وفاداری به آرمانش را با نثار خونش ا ثبات کرد. همواره در سلولهای انفرادی و بندهای تنبیعی « اوین » ؛ در 311؛ در بند موسوم به آسایشگاه و غیره... در رفت و آمد بود. « شکر » در اثر شکنجه های مداوم و بیمارهای مختلفی که جسمش را در هم کوبیده بود؛ رنج بسیار کشید. به شدت ضعیف و خمیده شده بود و دیگر به آسانی قابل شناسائی نبود. بچه هایی که با او بودند میگویند اما روحش مثل کوه بود؛ استوار و تسخیر ناپذیر؛ انگار هیچ چیزی آن را تکان نمی داد. آخر او شخصیتش را با روح مقاومت یک خلق پیوند داده بود و با آن سلاحی ساخته بود که دژخیمان را به زانو در آورد. دیگر هیچ شکنجه یی وجود نداشت که او را از پای بیندازد.
یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴
چشم در چشم هیولا 1
دیگر فاطمه با من چفت شده بود. احساس می کردم می خواهد خلاَ نیاز به مادرش را با من پر کند. برایم حرف می زد شوخی می کرد درد دل می کرد با من مشورت می کرد و کنار من می خوابید دستم را می گرفت و در بغلش نگه می داشت تا خوابش ببرد. خلاصه مرا ول نمی کرد من هم خیلی دوستش داشتم و نیازش را درک می کردم و سعی می کردم کمکش کنم هر بار بازجویی می رفت برایم تعریف می کرد که باز جو فقط او را تهدید می کند. اما او کما کان به شیطنتهای کودکانه اش در بند ادامه می داد، به خاطر همین ویژگیش، بچه ها او را *فاطی موش* صدا می کردند،هم به خاطر این که مثل موش ریزه و چالاک بود وهم اینکه چون به نام فامیلی اش نزدیک بود. *فاطمه موشایی*.
یک روز قبل از ظهر بود که اسم *زهرا حسامی* و *فاطمه موشایی*و یک نفر دیگر را از بلندگو خواندند. با شنیدن اسم آنها، به خصوص اسم فاطمه،دلم یک مرتبه پایین ریخت و مثل برق گرفته ها خشکم زد. نمی خواستم آن چه را که شنیده ام باور کنم. به دیگران نگاه کردم ببینم آیا درست شنیده ام؟ آری! سکوت سنگینی در بند حاکم شده بود. همه می دانستند که این اسم خواندن برای اعدام است. *زهرا* بلند شد و خندان با بچه ها که بی صدا اشک می ریختند، خداحافظی کرد. *زهرا* دانشجوی دانشکده علم وصنعت بود خواهری متین و خونسرد که از حرفهای و شوخیهای من همیشه می خندید و همیشه مرا تشویق می کرد که ساکت نشوم و سعی کنم روحیه بچه ها را حفظ کنم و به این منظور کارهای جمعی، ورزش شعرخوانی جمعی و از این قبیل داشته باشم. من نمی توانستم جلو بروم. او جلو آمد و تکانم داد و گفت حق نداری گریه بکنی و اشکم را پاک کرد و گفت یادت باشه باید همیشه بخندی و نگذاری بچه ها ساکت باشند. این را فراموش نکن! دشمن نباید گریه ما را ببیند و رفت
فاطی* اما... دیدم کفشهایش را به دست گرفته دوان دوان در حالی که چادرش را به زور روی سرش نگه داشته بود، به اطاق ما آمد. با خوشحالی بسیار به سمت من دوید و با آن بازوان کوچکش به گردنم آویخت و گفت داریم می ریم قزل حصار به آنجا منتقل شدیم! کاش تو هم می آمدی! سعی کردم لبخند بزنم! گفتم آره به قزل منتقل می شوی! او از اطاق بیرون رفت و به سمت زیر هشت دوید من دیگر یارای این را نداشتم که پشت سر او بروم و نگاهش کنم. در یک لحظه فقط صدای همهمه و گریه بچه ها را که اسم او را به زبان می آوردند، شنیدم. پشت در به دیوار تکیه دادم و نشستم و دیگر نتوانستم هق هق بی امان گریه ام را که داشت خفه ام می کرد کنترل کنم، بازجوی دژخیم او کینهَ حیوانی خودش را که هرگز نتوانستم بفهمم چرا؟ روی *فاطی کوچلو* خالی کرده بود *فاطی در حالی که داشت به سمت هشتی می دوید، یک لحظه از سکوت و اندوه بچه ها دچار شک شد و قبل از رسیدن به در ِ زیر هشت، برگشت ایستاد و عمیقتر به بچه ها نگاه کرد و یک باره متوجه واقعیت شد. یک لحظه صدای جیغ وحشتزدهَ او را شنیدم نه! من نمی خواهم بمیرم! من نمی خواهم بمیرم! بعد دیگر از حال رفت و بر زمین افتاد. آخر او خیلی کوچکتر از آن بود که برای مرگ آماده باشد، او هنوز زندگی را نبوییده بود. جانوران خمینی او را همان طور بیهوش روی زمین کشیدند و بردند و فریادخفته بچه ها را که اسم او را به زبان می آوردند و فریاد می زدند فاطی! فاطی! نه...!نه...! پشت سر خود بر جا گذاشتند. من هم در میان هق هق گریه ها! در درونم فریاد می کشیدم! آخر چرا؟ دژخیمها! این کودک در همان قانون چنگیزی خودتان مگر چه کرده بود که باید اعدام می شد؟ آخر ای دژخیمها *فاطی کوچک من هنوز تشنهَ محبت و نوازش مادر بود. خدایا چرا...؟ چرا...؟
شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴
یادمان
تابستان خونین
ابرهای آشفته ِ درهم
چون ملحفه های گلگون
می پوشاند
قتل آسمان را
در شامگا هان
به یادمان ِ تابستانی خونین
که در آن
آفتاب صبح
پس از تنفس شب
بر پوستِ فرزندان ِگمنام ِ میهن
قتلگاه ِ آسمان را می نوشت
ح . مقدم
دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴
سانسور و فیلترینگ
به عکسهای اینجا نگاه کنید این عکسها اولین وآخرین بارنیست که مونتاژ می شوند برای حفظ قدرت اینها سابقه شیادی را از رهبر دجالشان به ارث بردند.
توسط ماهیگیران پیدا شده و از جنایتهای این رژیم منفور پره برداشت . خلاصه اینترنت ابزاری برای برقراری ارتباطات نزدیکتر دراین دهکده جهانی است و به این کابوس جدید تا زمانی که دولتمردان جهل ولایت فقیه برمسند قدرت هستند باید به آن عادت کنند و من هم به نوبه خود از زمانی که فهمیدم فیلتر شدم تازه جون گرفتم و فهمیدم همچین هم که فکر می کردم کارم بی ارزش نیست هر چند بازدید کننده ای ندارم ولی همون قدر که روز به روز زیادتز می شویم رژیم بیشتر میترسه ودر جبران وب لاگ فیلتر شده ام دو وب لاگ دیگر راه انداختم یکی آینه وب لاگم است و دیگری در یک سرور دیگه باز کردم و باز فیلتر بشم چهارتای دیگه راه می اندازم حالا بازم فیلتر کنید . اینجا قلمرو شما دایناسورها نیست باید تو سر پوکتان فروکنید که هر فردی حق آزادی عقیده وبیان دارد واین ابتدائی ترین حقوق انسان امروزی است .
چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴
پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴
خاک را سبز می خواستی
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست مهرباني را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود
بوسه
است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست.
روزي كه ديگر درهاي خانه اشان را نميبندند
قفل
افسانه ايست
و قلب
براي زندگي بس است
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي
روزي كه آهنگ هر حرف زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم
روزي كه هر لب ترانه ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد
روزي كه تو بيايي براي هميشه بيايي
و مهرباني با زيبايي يكسان شود
روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم...
ومن آن روز را انتظار ميكشم
حتي روزي
كه ديگر
نباشم.
(احمد شاملو)
سی تیر قیام مقدس ملی
درباغچهِ بیداری ملت
رویا یت درخت تناوری میشود
میوه ای کامل
که چیده نمیشود
و می فرساید
در مرداب مرداد ماه
ذهنم مسافر زمان است
در خیالِِ خلوتِ خاک با غچه
با کوله ای از خاطر ه ها
بیادت می آورم
پیر احمد آباد در دستی عصا
و دست دیگر ت
نوازشگررویای دیرینه مردم
بزرگ مرد بی ترس
تنهاهراست سلطه بیگانه بود
و ذلت خلق
هیچگاه زمان مقیاس پیوندها نبوده است
پیوند با تو جاودانه است
گرچه در گذرگاه سالها
ساطورهای سیاه و سرخ
ناجوانمردانه فرود آمدند
ومی آیند
اشگ هجران و فریاد دردم را
بر بال بلند ابرها میبندم
تاباقطره ای
درانسوی دره جدائی
بروی خاک احمد آباد
فروبارد
پیشوا،مصدق!
آرام خفته ای و میدانی
بذر امیدت را رو به باد نکاشتی