Recent Posts

پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴

خاک را سبز می خواستی

خواستم برایت شعری به زیبایی جنگل بروی برگهای سبز بنویسم و در روز رفتنت بدرقه راهت کنم . برای تو که شیرآهن کوه مرد ادب سرزمینم هستی ودر روزگار غریبی رفتی به تو که خاک را سبز می خواستی وعشق را شایسته زیباترین زنان . درخت با جنگل سخن گفت علف با صحرا ستاره باکهکشان و من امشب به یاد تو که رفتی با تو سخن می گویم با تو که آزادگی را در صدای کلنگ گورکن شنیدی و با لبانت برای همه لبان سخن گفتی .
عاشق ترین جادوگر هنر و ادب فارسی که از قفس سینه ات آواز های پرنده ای در بند را که با منقارش ریسمان احساس نهفته در درونت را نوک می زد سر میدادی .تو خدائی دیگر گونه داشتی ومردگان این روزگار غریب را عاشق ترین زندگان خواندی کاشف فروتن شوکران از چشمه سپید اشعارت با دستهای باز می نوشم وهیچگاه سیراب نمی شوم رفتی ولی هنوز صدای گرم وآشنایت در گوش هایم سایه انداخته است دیگر چوب برها نمی توانند روح جنگلی یت را بسوزانند
...............................
«افق روشن»



روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد

و مهرباني دست مهرباني را خواهد گرفت

روزي كه كمترين سرود

بوسه

است

و هر انسان

براي هر انسان

برادري ست.

روزي كه ديگر درهاي خانه اشان را نميبندند

قفل

افسانه ايست

و قلب

براي زندگي بس است

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي كه آهنگ هر حرف زندگي ست

تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم

روزي كه هر لب ترانه ايست

تا كمترين سرود بوسه باشد

روزي كه تو بيايي براي هميشه بيايي

و مهرباني با زيبايي يكسان شود

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم...

ومن آن روز را انتظار ميكشم

حتي روزي

كه ديگر

نباشم.

(احمد شاملو)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر