Recent Posts

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

حکایت کوتاه یازده سپتامبر


یکی بود یکی نبود اون زمانهای نه چندان دور، دو پادشاه بودند، یه پادشاه بد ، یه پادشاه خوب، روزی پادشاه بد از سر لجاجت دو برج کاخ شاه خوب را ویران میکنه. پادشاه خوب آشفته و مضطرب میشه و جنرال‌هایش را صدا میزنه و دستور میده تا شاه بد را هر جور شده پیداش کنند، تا او را به سزای اعمالش برسونن. شاه بد که میبینه اوضاع خرابه میره قایم میشه و کسی پیداش نمی‌کنه انگاری آب میشه و زیر زمین میره. شاه خوب دستور میده جنرالها برن سر چاههای نفت ِ ممالک دور و نفت چاهها را خالی کنن تا شاید شاه بد را پیدا کنن . قشون تحت فرمان، لشگرکشی میکنه، امٌا هنوز هم که هنوزه چاهها را خالی میکنن و شاه بد را پیدا نمی‌کنن
.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر