Recent Posts

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

دروازهاى بنا نهادم، رو در روى همة توفانها… آرى، من ايستادم تا جهان بايستد.




بیش از 2 ماه است که بلندگو بدستان جمهوری اسلامی ایران تحت نام انجمن نجات (بخوانید انجمن نجاست ) به طور شبانه روزی با طبل و سنج و بلندگوهای فوق‌العاده قوی ساکنان اشرف را به طور سیستماتیک مورد اذیت و آزار و تهدید قرار می‌دهند این عوامل فرستاده شده رژیم بانصب بنگالها در کنار درب ورودی اشرف نمایشات مضحکی از درماندگی رژیم را به صحنه آوردند و تردد آنان به سفارت‌خانه و آمد و رفت‌شان به ایران و رسیدگی به امور، و تهیه غذا و تدارکات آن‌ها توسط فرمانده گردان 3 از تیپ 37 لشگر 9 ارتش عراق تأمین می‌شود

این حملات تبلیغاتی با هم‌کاری کمیته سرکوب اشرف مستقر در نخست وزیری عراق صورت می‌گیرد و بخشی از جنگی است که پس از قیام شکوهمند مردم ایران، و بعد از حملات جنایت‌کارانه 28 و 29 ژوییه و نابه‌کام ماندن پروژه جابجایی اشرف شکل گرفته است.

و قتی رژیم سیاست‌ش در عراق شکست خورد، برای پیش‌برد مقاصد خود مجبور شده است به این نوع جنگ‌های روانی متوسل بشود و ساعت 3 بامداد 27 فروردین نیروهای عراقی در حمایت از مزدوران اعزامی رژیم یک بار دیگر به ساکنان اشرف تعرض کردند که با مقاومت و ایستادگی آنان عقب نشینی کردند
به چند ویدئو از این بلند گو بدستان بسیجی اعزامی از ایران توجه کنید
ویدئو 1
در این ویدئو بسیجیان با بلند گو فریاد می‌کشند، زنده باد جمهوری اسلامی ایران و بیاید بیرون، رژیم اسلامی هم پول می‌دهد هم زن می‌دهد !!
ویدئو 2
در این ویدئو می‌گویند ما بسیجی هستیم از وقتی آقای احمدی‌نژاد آمده همه راضی هستند الحمدالله رئیس جمهورمان انتخاب شده !! هیچ‌کس کاری با شما نداره آقای خامنه ای به شما عفو رهبری داده است!!
ویدئو 3 ___ ویدئو 4
پاسخ این مزدوران با جیره و مواجب را در این شعر دیدم نمی‌دانم شاعرش کیست

هيچ آسمانى را بي پرچم نمي خواهم!
واز ميان پرچم ها، سرخش را برافراشتم.
و از ميان قلبها، گرمترينش را.
از ميان پرندگان، سيمرغ را،

و راه امتداد يافت، در امتداد گامهاى زني كه شرف را آموخت.
دروازهاى بنا نهادم، رو در روى همة توفانها…
حصارى، كه خونم نگاهبان آن شد
و در تمام طول راه، خاطرة سرخ بخاك افتادگان، توشه ام بود.

و مشعل انديشهاى نو، فرا راهم.
به يادآر! كه آموزگارانم نثار كنندگان نخستين بودند…
و كاروانيان همراهم، حرمتگذاران كلمه، برفراز دارها حتى….
فروغها برافروختم. كهكشانى از قطرههاي شفاف خونم، چون ستارگان…

و شهابهايم، راه صبح را از دل شب مى گشودند.
اينچنين، به خاك افتادم و برخاستم، به خاك افتادم وبرخاستم…
به خاك افتادم و برخاستم، به خاك افتادم وبرخاستم…
و يك به يك، تك اخترانم، حجتهاى پايدارى زمانه شدند .

…جانهاى افروخته در عشق آزادى….
تا آنگاه كه الماس خونم، ديوارشب را شكافت، و سحر جارى شد.
آرى، من ايستادم تا جهان بايستد.
در امتداد اهتزاز پرچم صدق و فدا،

و برجهاي فخر و سرفرازيم يك به يك برآمدند
با سرودهاى افتخار، و سربلندي
و از اهتزازى به اهتزاز ديگر راه پيمودم.
از افتخارى به افتخار ديگر…

و غرور من به رنگهاى شاد وزان ماند
و ريشههايش را يكايك درخاطر آورد،
و همه چيزرا برافراشته خواست.
آرزوهايم آرزو نيست. يقين من است ، كه ايران را چون اشرف، گلستان خواهم كرد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

ارسال یک نظر